بایگانی ماهیانه: آگوست 2011

دهم آگوست دوهزار و یازده

تبت- روز پنجم بعد از گذشتن- و البته توقف‌های طولانی- در دریاچه مقدس منسارور و رودخونه زرد– رودخانه مادر برای مردم تبت- رسیدیم به لهاسا. امروز دوباره تا ارتفاع پنج هزار متری رفتیم بالا. راننده مست مست بود. من ردیف … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای دهم آگوست دوهزار و یازده بسته هستند

بیست کیلومتر مونده به لهاسا و من هیچان زده‌ام. می‌د‌ونم که اصلا هیچ ربطی به تصویر ذهنی من نداره و احتمالا یک شهر چینی دیگه است با یه معبدی بالای کوه. اما من شهرهای «مقدس» رو دوست دارم. فکر می … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

هی فکر می‌کنم اینو بنویسم یا نه. اما خب اینا برداشت‌های منه که ممکنه با واقعیت هر کس دیگه‌ای یا تجربه هر کس دیگه‌ای متفاوت باشه. برای منِ مردم دوستِ بی‌خیال یه جوری سخته اینا رو گفتن. راستش طبیعت تبت … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

توی پوخارای نپال نشسته بودم یه روز کنار رودخونه که دوتا زن با لباسهای محلی تبتی اومدن و گفتن که ما پناهنده‌های تبت هستیم و چین کشور ما رو گرفته و الان ما یک چیزهایی با دست درست می‌کنیم و … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

نهم آگوست دوهزار و یازده

تبت- روز چهارم همه چی فیلتره. گوگل ریدر. گوگل داک. فیس بوک بی بی سی سی ان ان مردمک همه چی. فقط جی میل باز میشه و عملا هیچ کار دیگه ای نمیشه کرد. هر جستجویی با اسم تبت توش … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای نهم آگوست دوهزار و یازده بسته هستند

زندگی در نپال

یه دفعه وحشت زده شدم از تعداد ایمیل‌هایی که در خصوص زندگی در نپال از من سوال کردند. اینا رو به اون پست قبلی اضافه می کنم: ۱.‬ من فقط دوازده روز تو این کشور‌، اون هم به عنوان یه … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای زندگی در نپال بسته هستند

بوی گندم مست کننده است.

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

پندار می‌گه که به دست و پا و گردن من بیست متر طناب آویزونه. بیست‌متر که نه، اما من این خنزرپنزهای نخی دور دست و پا و گردنم رو دوست دارم. معمولا از جاهای مختلف از دستفروش‌ها می‌خرمشون یا با … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

هشتم آگوست دوهزار و یازده

تبت- روز سوم: سر ساعت هشت و نیم راه افتادیم. خانم نیما،‌ راهنمای گروه، گفت که امروز فقط دو ساعت و نیم رانندگی داریم و می‌رسیم به یه شهری و اونجا می‌تونیم بریم بگردیم. اما نیم ساعت نشده ایستادیم و … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای هشتم آگوست دوهزار و یازده بسته هستند

هفتم آگوست دوهزار و یازده

تبت- روز دوم تبت- روز دوم اتوبوس خراب بود. بالاخره ساعت یازده و نیم راه افتادیم. راه همچنان جنگلی بود و پر از رودخانه و آب و شباهتی با تصویر ذهنی من از تبت نداشت. اما یواش یواش ارتفاع بیشتر … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای هفتم آگوست دوهزار و یازده بسته هستند