بایگانی ماهیانه: می 2008

توفیق اجباری

پرواز آتلانتا به سکرمنتو را به خاطر تاخیر دوساعته پرواز قبلمان از دست دادیم و شب ماندگار شدیم در آتلانتا. خاله جانمان آمده فرودگاه دنبالمان و قرار شده امشب را اینجا اطراق کنیم. فعلا که بوی قورمه سبزی همه خانه … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای توفیق اجباری بسته هستند

با میزبانانمان که خداحافظی کردیم همراهم گفت که نسل آدم‌های خوب کم شده اما برنیافتاده. من کاملا موافق بودم

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

شبح اپرای پاریس

بدون شک یکی از بی‌نظیرترین تجربیاتی بود که تا حالا داشتم. نوشته روجا در همین رابطه داستانش را دوران نوجوانی خوانده بودم و تقریبا هیچی از داستان یادم نمانده بود. تجربه تاتر موزیکال آن‌هم نه هر تاتری بلکه این تاتر … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای شبح اپرای پاریس بسته هستند

سکوت این‌روزهایم را دوست ندارم. دلم برای نوشتن در اینجا تنگ شده. دست و دلم به نوشتن نیست. می‌دانم گذری است و دوباره پر خواهم شد از نوشته. لابد وقتی به همان زندگی شلوغ همیشگی برگردم. اینجا خانه دوم من … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

روزمره‌های بعد از امتحانات

یکم: امتحانات صبح جمعه تمام شد. آنقدر این دو هفته آخر اذیت شده بودم- نتیجه کم‌کاری طول ترم- که هنوز باورم نمی‌شود تمام شده است. روزهای آخر فقط می‌خواستم تمام شود. دیگر نتیجه مهم نبود. تا حالا هم فقط نمر‌ه‌های … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای روزمره‌های بعد از امتحانات بسته هستند

حرف دل

عاشق این شدم: این روزها آدمها لیست دارند. لیست آدمها. از شماره ۱ تا شماره ۳۰و …بدون رعایت ترتیب حروف الفبا. آدمها با ترتیب لیستشان به هم زنگ می زنند. قرار می گذارند. دور هم جمع می شوند. هر چند … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای حرف دل بسته هستند

عمق فلسفه از طبقه چهارم

من چند روزی‌است که در زمان کش آمده‌آی که با سرعت نور می‌گذرد در طبقه چهارم زندانی‌ام. گفتم که بی‌خبر نباشید.

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای عمق فلسفه از طبقه چهارم بسته هستند

ساقیا بده جامی ..

من مثل گنج از محتویات این کاسه محافظت می کنم. طمع نکنید. بعد از پنج سال به گوجه سبز رسیده ام. چه فکر می کنید؟

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای ساقیا بده جامی .. بسته هستند

آخه یعنی چی که یه چفیه بیاد بشه چهل دلار؟ یه وانت بار از این‌ها بفرستین اینورا. ما واستون می‌فروشیم. نصف نصف. خودمون هم یه دونه‌اش رو می‌بندیم!‌

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

اگردک

تمام دنیای این زن همین است. آشپزی, عروسی بچه‌های خواهرش و شال زرشکی رنگی که به مانتویش می‌آمد. حرف می‌زند. زیاد. منظورم هم خیلی زیادتر از حد یک آدم معقول است که دو گوش دارد و یک دهان. تمام حرف‌هایش … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای اگردک بسته هستند