بایگانی ماهیانه: ژوئن 2009

به یک عدد حمیدرضا که قبلا مرا دوست داشت نیازمندیم. بنابه علل نامعلومی اینجا پشت صحنه‌اش باز می‌شود و من می‌توانم بنویسم و فیدش را هم در ریدر بخوانم ، اما خود وبلاگ دیده نمی‌شود. حالا یا توطئه غربی‌ هاست … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

یه روز که همه اینها تموم بشه، باهم می‌شینیم و چایی می‌خوریم و وقتی تو داری کری می‌خونی که آره…من زیرلبی می‌خندم و تو باز می‌گی مرض. در هر حال خودت می‌دونی که آره….

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

به من بگو که حالت خوب است که جای ضربه باتوم دیگر کبود نیست بگو که سرت دیگر گیج نمی‌رود و کابوس تکراری خفاشی که از وسط سینه‌هایت آویزان میشود تو را رها کرده به من بگو که حالت خوب … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

بیانیه‌ی جمعی از وبلاگ‌نویسان در رابطه با انتخابات ریاست جمهوری و وقایع پس از آن

بیانیه‌ی جمعی از وبلاگ‌نویسان در رابطه با انتخابات ریاست جمهوری و وقایع پس از آن ۱) ما، گروهی از وبلاگ‌نویسان ایرانی، برخوردهای خشونت‌آمیز و سرکوب‌گرانه‌ی حکومت ایران در مواجهه با راه‌پیمایی‌ها و گردهم‌آیی‌های مسالمت‌آمیز و به‌حق مردم ایران را به … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بیانیه‌ی جمعی از وبلاگ‌نویسان در رابطه با انتخابات ریاست جمهوری و وقایع پس از آن بسته هستند

مخاطب شعر‌های تو انسان خوشبختی باید باشد که در پشت چشم‌های تو نه یک بیابان مدام که یک برکه می‌بیند.

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

دختری گلوله خورد. چشم‌هایش باز ماند و ما شکستیم. قلبمان به درد آمد و قسم خوردیم که نگذریم. حالا اما آن صورت، آن خون، آن چشم‌ها شده عکس‌های پس زمینه صحنه بازی. جلوی آن می‌ایستند، گریه می‌کنند، تهدید می‌‌کنند، حتی … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

دلم می‌‌خواد از آقای رضا پهلوی بپرسم وقتی می‌گن « ما نمی‌گذاریم این – خاطره کشته‌شدگان اخیر- بمیرد» دقیقا منظورشان از «ما» چه کسانی است. پی‌نوشت: شاید الان دل و دماغ این‌کار نباشه، اما من یه ایمیل یک خطی به … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم می‌رود

ای ساربان آهسته ران کآرام جانم می​رود وان دل که با خود داشتم با دلستانم می​رود من مانده​ام مهجور از او بیچاره و رنجور از او گویی که نیشی دور از او در استخوانم می​رود گفتم به نیرنگ و فسون … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم می‌رود بسته هستند

گیرم که در باورتان به خاک نشسته ام و ساقه های جوانم از ضربه های تبرهایتان زخم دار است با ریشه چه می کنید؟ گیرم که بر سر این باغ بنشسته در کمین پرنده اید پرواز را علامت ممنوع میزنید … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای … بسته هستند

از نگاه یاران به یاران ندا می‌رسد دوره رهایی رهایی فرا می‌رسد این شب پریشان پریشان سحر می‌شود روز نو‌گل‌افشان ‌گل‌افشان به ما می‌رسد بخت آن ندارم‌که یارم کند یاد من حال من‌که‌گوید که‌گوید به صیاد من گرچه شد دل … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند