بایگانی ماهیانه: اکتبر 2014

فکر می‌کردم که اگر الان یک تصویر ببینم از تو که داری کسی را می‌بوسی، تنگ بغل کرده‌ای و داری کسی را می‌بوسی، حالم چطور می‌شود. خودم می‌دانم از کجا به این تفکر رسیدم اما نمی‌خواهم توضیح دهم. مهم این … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

دلمه

چند روزی بودم شرق مملکت. امروز برگشتم. وقتی نبودم، از طرف شرکت بیمه آمدند و دلمه را بردند. خوشحالم که دیدنش را ندیدم. چقدر من دلمه را دوست داشتم. چقدر عزیز دلم بود. می‌دانم که فدای سرم و خودم سالم … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای دلمه بسته هستند

نمی‌دانم چرا باید از من بپرسید، اما اگر بپرسید می‌گویم که حالا عاشق هم شدید شدید. پیش می‌آید. منتها حواستان به دردش باشد. نه که به درد، به خوش آمدنتان از این درد. خوش آمدن از درد عاشقی بدترین مرض‌هاست. … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

درد کمر چند روز است امانم را بریده. انتهای ستون فقرات. پایین پایین. خودم فکر می‌کنم یا سرکار چیز سنگین بلند کردم یا اینکه موقع کشتی و بازی با این توله سگ یک بلایی سرم آمده. (گفته بودم که تبدیل … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

دیت من می‌شی و کوفت. دیت من می‌شی و مرض. دیت من می‌شی و زهر عقرب سیاه.

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

کبکی که راه رفتنش را فانتزی کرد

۱. گفتم این حرف‌ها را به انگلیسی هم می‌توانی بگویی؟ اصلا عین همین حرف‌ها را ترجمه کن و به انگلیسی بگو. ببین می‌توانی بگویی. چیزی نگفت. یعنی گفت که نه. نمی‌توانم بگویم. گفتم من هم نمی‌توانم بگویم. وزن «دوستت دارم» … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای کبکی که راه رفتنش را فانتزی کرد بسته هستند

مثل همیشه، من از جاده یک برگشته‌ام، جاده یک از من برنمی‌گردد.

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

فکر کنم اسم مرضم را بگذارم «ارضای با انتظار» که اختصار «ارضای با خودآزاری انتظاری بیهوده» است. نه مثل آن مومنی که ایمان دارد موعودش یک روز می‌آید که آن بی‌خدایی که می‌داند موعودی در کار نیست و باز هم … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

Requiem for a Dream

“Harry: I always thought you were the most beautiful girl I have ever seen. Marion: Really? Harry: Ever since I first saw you. Marion: That’s nice Harry. That makes me feel really good. you know other people have told me … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای Requiem for a Dream بسته هستند

شده‌ام یک «خانه‌زی» به تمام معنا. نمی‌دانم اثرات روستانشینی است یا بی‌پولی یا هر دو. تازگی‌ها هم بی‌ماشینی لابد. اما تازه نیست. دی‌سی که بودم هم همین بود. رفته بودم یک منطقه پر از بار و رستوران خانه پیدا کرده … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند