بایگانی ماهیانه: می 2011

نهم می دوهزار و یازده

-می‌دونی من خوابت رو می‌بینم -دیگه زدی تو خط رومانس زرد -همه یه وقتایی ته دلشون رومانس زرد می‌خواد. -من نه -ادعا -رومانس زرد با تو به چه دردم می‌خوره آخه -یعنی رومانس غیر زرد با من به دردت می‌خوره؟ … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای نهم می دوهزار و یازده بسته هستند

هشتم می دو هزار و یازده

آدم‌ها* کلا فقط به پراگ می‌روند از پراگ برنمی‌گردند *ما هم خودمونو زدیم قاطی‌ آدم‌ها

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای هشتم می دو هزار و یازده بسته هستند

هفتم می دوهزار و یازده

‫-‬تقصیر تو بود که من گم شدم ‫- به من چه‬ ‫- یک لحظه رفته بودی در شازده کوچولو‬ ‫-شازده کوچولو؟ ‫-توی کتابش. توی کتابفروشی. هیچکس انگلیسی نمی‌دانست. آمدی گفتی ..نه.نگفتی. خندیدی و گفتی بازم شازده کوچولو‬ ‫-خواب دیدی‬ ‫-خواب … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای هفتم می دوهزار و یازده بسته هستند

جریان باد را پذیرفتن و عشق را که خواهر مرگ است- و جاودانگی رازش را با تو در میان نهاد. پس به هیات گنجی در آمدی: بایسته و آزانگیز گنجی از آن دست که تملک خاک را و دیاران را … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

،با این یارو غول چراغ جادوی بیست سوالی بازی کردم. جواب هم خب طبعا تو بودی اونم پیدات نکرد آخرش گفت: مطمئنی این شخصیت خارج از ذهن تو هم وجود داره منم صفحه رو بستم.

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

ششم آپریل دوهزار و یازده

-بیا بریم یه جای چهل و سه غروبه – یا اونجام مال یه قبیله‌است که تازه پولم بدیم، باز نمی‌تونیم همه چهل و سه غروب رو ببینیم، یا باز تو میشینی تو ماشین با حلقه‌هات بازی می‌کنی. -من با حلقه‌ها … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای ششم آپریل دوهزار و یازده بسته هستند

پنجم می دوهزار و یازده

-گم شو. -ها؟ -گم شو بعد من بیام پیدات بکنم بعد هپیلی اور افتر زندگی کنیم – من که زود گم می‌شم. همیشه گم می‌شم. همه جا گم می‌شم. اما اگه پیدام نکنی چی؟ -پیدات می‌کنم. -مثلا الان پیدام کردی … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای پنجم می دوهزار و یازده بسته هستند

چهارم می دوهزار و یازده

فکر کردم چه عاشقانه می‌شد اگر من درخت بودم و تو مثل یک پرنده می‌امدی روی شاخه‌های من لانه می‌ساختی اما بعد دیدم اگر شانس من است، تو می‌امدی با جفتت و حالا خاک توسری هایتان را کردید هم کردید، … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای چهارم می دوهزار و یازده بسته هستند

بعد از شام رفتیم یه کافه‌ای. من ودکای گرم لهستانی دوس نداشتم. نخوردم. یه قلپ از چایی بغل دستی رو خوردم بعد سرم رو گرم شمع بازی کردم. شمع بازی یه بازی هست که تو پارافین‌های شمع رو جمع می‌کنی … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

مچ خودم را گرفتم که یک ساعت و نیم در حمام نشسته ام و دارم با اردک زرده غیبت تو را می کنم. طفلک پشتم را هم کیسه کشید

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند