بایگانی ماهیانه: جولای 2007

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

دوستی فرنگی ایمیلی زده بود که بیا گپی بزنیم. امروز در استارباکس با هم نشسته بودیم و او از سفرش به کارایب برایم سوغاتی آورده بود. بعد ناگهان گفت که در سفرش کتاب؛ لولیتا خوانی در تهران؛ را خوانده. بعد … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

طراحی داخلی هم می کنیم

سعی کرده ام جعبه خاکستری رنگ محل کارم را به محل دلپذیرتری تبدیل کنم. این جعبه های خاکستری و تاریک فکر کنم مهمترین دلیل نارضایتی و افسردگی در محل کار باشند. یک سری قاب عکس گذاشته ام در گوشه سمت … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای طراحی داخلی هم می کنیم بسته هستند

آزاد نویسی

شده است یک آدمی تبدیل به بت وبلاگ نویسی تان بشود و مثلا هر روز اول بروید ببینید چیزی نوشته یا نه؟ یا آدرسش را حفظ کنید که سریعتر بنویسید و مثلا همیشه در بخش علاقه مندی هایتان باشد؟ این … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای آزاد نویسی بسته هستند

به آخر داستان نزدیکی می شویم

برای روزی که فکر می کردیم روز دیگری است اما فقط یک روز معمولی بود. یک روز معمولی گرم تیرماه. می گفتند کرکسها نخست از سر آغاز می کنند. از خالی کردن حدقه از گوی های مات و خون آلود … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای به آخر داستان نزدیکی می شویم بسته هستند

احساس ضعف و ناتوانی می کنم در مقابل برخی از مراجعینم. از اینکه هیچ کاری نمی توانم برایشان انجام دهم و فقط باید سر تکان دهم و بگویم شما درست می گویید. امروز هم یکی از آن روزهاست و من … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

7/7/7

صبح زود بیدار شدم که درس بخوانم, به بلاگ گردی گذشت همه اش. دیدم همه نوشته اند از این روز و شانس و از این حرفها, گفتم عمرا اگر من کم بیاورم. نمایش و کنسرت زمین است ظاهرا همه جای … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای 7/7/7 بسته هستند

اتمام حجت

ببین!‌خیلی وقته می خوام اینا را بارت کنم. هی دست دست کردم. دیگه بسه. دیگه صبر آدمیزاد هم حدی داره. ما هم که از اولش به نظر شما بویی از آدمیزادی نبرده بودیم. بسه دیگه. خسته شدم از دستت. رو … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای اتمام حجت بسته هستند

منتظر یک خانواده بودم از بعد از ظهر تا به حال که بیایند. الان که نیم ساعت مانده به تعطیلی مان هنوز پیدایشان نیست. همه برنامه ام بهم ریخت. نه کاری کردم و نه جایی رفتم. از یک طرف هم … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

داستان دو ساقه

یادتان است یک بار گفته بودم دوستی داشتم در دوردستها که روزگاری دنیایم را عوض کرده بود و من چموش سرگردان را رام؟ شاید هم اینجا نگفته باشم. اما کسی هست –کسی بود- که بلوغم را مدیونش ام. شاید تا … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای داستان دو ساقه بسته هستند