بیست و ششم فوریه دوهزار و یازده

سلامتی اون رفیق که نه می‌پرسه چی شد، نه می‌پرسه کی بود، نه می‌پرسه کجا بود، فقط می‌پرسه: «خوش گذشت بهت؟»

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بیست و ششم فوریه دوهزار و یازده بسته هستند

بیست و پنجم فوریه دوهزار و یازده

۸:۱۰ PM
«خیلی وقتا به روی خودم نمیارم
و نمی فهمم
و درگیرم
و می ترسم
و لذت می برم
و جلوب دلمو می گیرم
و باز ادامه می دم»
پی‌نوشت: تنها و مستِ مستم. کاش بودی.

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بیست و پنجم فوریه دوهزار و یازده بسته هستند

بیست و چهارم فوریه دوهزار و یازده

این خانم ریچل پاریناس امروز اومده بود دانشکده‌ما در مورد آخرین کتابش صحبت کنه. کتاب تازه‌اش در خصوص کارگران جنسی فیلیپینی در ژاپنه و به طور ویژه به وضع کارگران جنسی ترنسجندر* (اغلب مرد به زن) امسال چاپ می‌شه.
برای اینکه بتونه بره تو دنیای این کارگرها و کارفرماهاشون که گنگ‌های توکیو بودن، چهارماه تو یکی از این کلاب‌ها به عنوان یکی از رقصنده‌ها/ سروکنندگان مشروب کار کرده و اینطور تونسته با این کارگرها و فضاشون ارتباط برقرار کنه.
می‌گفت که روزها تو دانشگاه توکیو به عنوان استاد بازدید کننده کار می‌کرده و شب‌ها از ساعت هشت تا چهارصبح تو یکی از این کلاب‌ها کار می‌کرده. بدون حقوق و البته گاهی هم انعام می‌گرفت. پول لباس‌هاش – که به قول خودش همه شبرنگ و براق بودن- رو هم باید خودش می‌داده. می‌گفت اوایل بلد نبوده «درست» راه بره و همیشه هم پاهاش باز بوده و هم پشتش خم می‌شده و همیشه بهش تذکر می‌دادن که پاهات رو باید ببندی و راه بری. می‌گفت یه بار هم شب بیکینی بود، اما اونو معاف کردند، چون گفتند چاقی (نسبت به بقیه کارگرها) و مشتری‌ها بدشون می‌آد.
می‌گفت خیلی از این کارگرها هم همسر (شوهر) پیدا می‌کنند و از کلاب میان بیرون. البته شوهره باید قیمتشون رو به دلال که اونا رو از فلیپین آورده بپردازه و خب اگه این فرد ترنسجندر (مرد به زن) باشه طبق قانون ژاپن نمی‌تونن ازدواج کنن واون یه دردسر دیگه است. از یکی از این افراد صحبت کرد که یک ترنسجندر (مرد به زن) بوده و برای اینکه بتونه با مردی که که عاشقش شده بمونه و ویزای ازدواج بگیره، با مادر اون مرد ازدواج می‌کنه. یعنی مادر شوهر از پدرشوهر جدا می‌شه (مصلحتی) و با این فرد (‌که از لحاظ قانونی مرد به حساب می‌آد) ازدواج می‌کنه که بتونه در ژاپن بمونه. الان هم همه تو یه خونه زندگی می‌کنن و این فرد هم کاملا نقش‌های یک زن سنتی ژاپنی رو در قبال شوهر و خانواده‌اش برعهده داره و از این امر خوشحاله.
ریچل از این هم صحبت کرد که چقدر این کارگرها از دخالت گروه‌های حقوق بشری غربی (مخصوصا آمریکایی) تو تجارتشون و سختگیری که دولت‌های فیلیپین و ژاپن در اثر فشارهای بین‌المللی به این تجارت وارد می‌کنن شاکی‌ان و فکر می‌کنند که این بهترین راه برای خودشون و خانواده‌شون برای پول در آوردنه. اینطوره که باید دید آیا «آزار جنسی» یا «برده‌داری جنسی» همه جا یکسان تعریف می‌شه و اگه با وجود وجود این باندهای قاچاق،‌ بازهم خود افراد مایل به این کار باشند، آیا گروه‌های حقوق بشری حق دارند جلوشون رو به این بهانه که اونها مجبورند بگیرند یا نه؟ ریچل می‌گفت که قراره بره هفته بعد تو یه سمیناری در سازمان ملل در همین خصوص صحبت کنه و منعکس کننده حرف‌های این کارگرها باشه. البته می‌ترسید که چطور ممکنه اونا رو قانع کنه که این‌ها شغلشون رو دوست دارند.
در هر حال خلاصه اینکه، از این کارهای هیجان‌انگیز هم می‌شه کرد تو رشته ما. ریچل می‌گفت اگه دانشگاه توکیو می‌فهمید که من تو اون کلاب چکار می‌کنم (چون بهشون گفته بود فقط می‌ره برای مشاهده)‌احتمالا در جا عذرش رو می‌خواستند.
*اینجا به کسی که قصد عمل جراحی برای تغییر جنسیت رو نداره، اما جنسیت (زنانگی یا مردانگی)‌رو بر خلاف جنسش (زن یا مرد)‌انتخاب می‌کنه می‌گن ترنسجندر. به کسی که این عمل رو انجام می‌ده می‌گن ترانسسکشوال. فکر می‌کنم تو ایران این دو به یک مفهوم و به جای هم استفاده می‌شن.

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بیست و چهارم فوریه دوهزار و یازده بسته هستند

بیست و سوم فوریه دوهزار و یازده

از بعد از انتخابات، انگار همه دغدغه‌های ممکلتی که توش زندگی می‌کنم برام از بین رفته. تو این مملکت چند ماه قبل دوباره جمهوری‌خواه‌ها کنگره رو گرفتن دستشون و به سلامتی اولین جاهایی که دارن بودجه‌شون رو قطع می‌کنن هم سازمان‌های مربوط به زنانه. تی پارتی داره روز به روز خطرناک‌تر و پرطرفدارتر میشه، رشد مذهب رو به وضوح می‌شه دید و مذهبی‌تر شدن و محافظه‌کارتر شدن همه چی.
نمی‌گم این بی‌خیالی‌ام خوبه. نه نیست. امروز یکی از نظرگذاران گوگل‌ریدر که اعتقاد داره «خارج‌نشین‌ها» وقایع داخل ایران رو «دراماتیز» می‌کنن،‌ و راه حل باتون و گاز اشک‌آوری،‌ که دیگه فقط گاز اشک‌آور هم نیست،‌ گفتمان مدنیه،. بهم گفت که اگه می‌خوای با خشونت مبارزه کنی، تو همین امریکا مبارزه کن! حوصله بحث نداشتم. گفتم چشم. بعد هم فکر کرد من چه دختر حرف‌گوش‌کنی هستم و یه سری توصیه‌های دیگه کرد. چی باید بگه آدم به اینطور افراد؟ نمی‌گم حرف بدیه که آدم با خشونت در هر جا مبارزه کنه، اما این یه اعترافه که وقایع این مملکتی که الان توشم،‌ دغدغه من نیست.
درسته که همین وقایع اطراف،‌ ممکنه تاثیر مستقیم رو زندگی و تحصیل من داشته باشه (فکر کنم اولین دانشکده‌ای که قرار باشه بودجه‌اش رو قطع کنن، دپارتمان‌های مطالعات زنان و مطالعات فمنیستی باشه)، اما حوادثی که داره تو ایران اتفاق می‌افته برای من مهمتره. خشونت جاری اونجا، برای من خشن‌تر از اتفاقاتی‌ هست که الان داره برای کارگرهای ویسکانسن می‌افته. گرفتاری دوستان دیده و ندیده،‌ آوارگی و زندانی شدن این همه آدم،‌ …همه اینا برای من مهمتره. آره. اینها بر خلاف ادعاهای بشردوستی و شهروند جهانی و همه برابر انده، اما باشه. چیکار کنم؟
دل من یه جای دیگه است. اگه جراتش رو داشتم و می‌تونستم از این زندگی/ درس/ همه بهانه‌های دیگه اینجا دل بکنم، الان باید ایران بودم. ندارم. اما نمیتونم هم به خودم دروغ بگم. در حال حاضر، گور پدر دغدغه‌های آمریکایی. واسه ایران هم اگه کاری نمی‌شه کاری از اینور کرد،‌ لااقل میشه از اون‌ور بوم نیافتاد و فکر نکرد که «همه چی آرومه» و «بیایید همه گاندی شویم» و «تو آمریکا که همه‌چی بدتره».

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بیست و سوم فوریه دوهزار و یازده بسته هستند

بیست و دوم فوریه دوهزار و یازده

یه حالی، یه پایی، یه جانی کاش بود آدم می‌نشست این ادبیات زن‌ستیز این «رسانه‌های سبز» رو جمع می‌کرد، آخر هر هفته منتشرش می‌کرد. وقتی به زن می‌رسه، همه سر و ته یه کرباسن. یا زن قربانی همیشگی از هر ور که باشه، یا جنده معلوم‌الحال اونم از هر ور که باشه.
بیشتر از چهار ساعت نشستم پای یه تقاضانامه واسه یه برنامه‌ای در تابستون. آخرش فهمیدم نه تنها زمانش گذشته که اصلا دانشجویان امسالش رو هم انتخاب کرده. کاش لااقل خوابیده بودم.

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بیست و دوم فوریه دوهزار و یازده بسته هستند

بیست و یکم فوریه دوهزار و یازده

آن یار کزو خانۀ ما جای پری بود
سر تا قدمش چون پری ازعیب بری بود
دل گفت فروکش کنم این شهر به بویش
بیچاره ندانست که یارش سفری بود
اوقات خوش آن بود که با دوست بسر رفت
باقی همه بیحاصلی وبی خبری بود

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بیست و یکم فوریه دوهزار و یازده بسته هستند

دل که اینجا نیست، اما هرچه بنویسم آه و ناله‌ای است که سالم برگردید و چشمم به شماست و دلتنگم و الخ…هر آدمی دلایل خودش را دارد که کجا بماند و کجا نماند. دلایل من برای اینجا ماندن بی‌رنگ‌تر از آن است که بیایم و بگویم که دلتنگم و دلم پیش شماست و ای کاش می‌توانستم و دلم می‌خواست آنجا بودم. رویم نمی‌شود این‌ها را بگویم، چون اگر واقعا قرار باشد که بیایم در آن خیابان‌ها، هیچ دلیلی نمی‌توانست جلویم را بگیرد، نه درس،‌ نه خانواده، نه پول،‌ نه شغل، نه ترس.

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

بیستم فوریه دوهزار و یازده

من معنای «سیاست در رابطه» را نمی‌فهمم.
یا دوتا آدم از یکدیگر خوششان می‌آید، از رابطه صرفا تنانه گرفته تا رفاقت، تا عشق افلاطونی، یا نه. من هیچ‌وقت نفهمیدم که چرا نباید الان زنگ زد، الان تکست نداد، الان حرف نزد یا زد. نفهمیدم چرا بهتر است فلان حرف خوب را نگفت، فلان ایمیل گلایه یا عاشقانه را ننوشت، سه روز باید صبر کرد که به یک تلفن جواب داد. چرا بهتر است منتظر ماند تا طرف بیاید جلو. نفهمیدم اینها قرار است چه چیز را ثابت کنند؟ که من آنقدرها هم دلم نمی‌خواهد که با طرف معاشرت کنم؟ خب دلم می‌خواهد. چرا باید صبر کنم و طوری که طور خودم نیست حرف بزنم؟ چرا باید وانمود کنم که ذوق از طرف اوست نه من؟ چرا نباید ذوق دیدنش را نشان دهم، چرا باید صبر کنم و نگویم که می‌خواهم ببینمش؟ اگر طرف نخواهد باید بگوید نمی‌خواهم. آدم مگر قرار است در روابطش هم تعارف کند؟ کسی که مجبور نکرده، تجاوز نمی‌خواهد بکند.
من تحلیل افکار طرف مقابله رابطه ، بر روی حدس و گمانه زنی یک‌طرفه، را هم نمی‌فهمم.
طرف تماس نگرفته، تکست نداده، قرار را بهم زده. نخواسته. نمی‌فهمم چرا باید بنشینیم و تحلیل کنیم که چرا و هزار جواب به خودمان بدهیم و هر جواب را هزارگونه تحلیل کنیم. گاهی خودمان را مقصر بدانیم و گاهی طرف را. دقت کنید که همه اینها بر مبنای فرضی است که ما کردیم، گمانی که از فکر و احساس طرف ساختیم. فکر می‌کنیم طرف حتما اینطور فکر کرده که زنگ نزده، و به خودمان جواب می‌دهیم اصلا خیلی دلش هم بخواهد. فکر می‌کنیم شاید ترسیده، و از خودمان می‌پرسیم آخر چرا اینقدر همه از من می‌ترسند. فکر می‌کنیم طرف خودش را دست بالا گرفته، بدمان می آید و می‌گویم حالا فکر می‌کند چه تحفه‌ای است. فکر می‌کنیم طرف رفتار اجتماعی بلد نیست، خودزنی می‌کنیم و می‌گوییم این شانس من است که هرکه به من می‌رسد اینطور می‌شود و فکر می‌کنیم و فکر می‌کنیم….
من نمی‌فهمم چرا ما، با همه ادعای بلوغ‌مان، حرف نمی‌زنیم.
چرا همه چیز بر مبنای سیاست و گمانه‌زنی است. چرا حتی در رابطه‌ای که قرار است از بودن در آن لذت ببریم تعارف می‌کنیم و مستقیما به طرف نمی‌گویمم که دلمان از این رابطه چه می‌خواهد و چطور در موردش فکر می‌کنیم. چرا نمی‌گوییم اگر سه روز زنگ نزدم برای این بود که حرف تازه‌ای نداشتم. اگر جواب تکستت را فلان ساعت ندادم برای این بود که رانندگی می‌کردم. یا اصلا قرار بگذاریم که کسی مقید به جواب دادن به هر تلفن یا تکست یا ایمیلی نیست. چرا اینقدر از حرف زدن فرار می‌کنیم؟

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بیستم فوریه دوهزار و یازده بسته هستند

نوزده فوریه دوهزار و یازده

نسل دیوانگان برافتاده است. نه آخرینی مانده که به جستجوی‌اش به ته چاه رفت و نه دیوانه مسیحی‌ای که روزی بازگردد. لشگر عقلا همه را تار و مار کرد و حالا ما مرثیه‌ سر می‌دهیم برای آن آخرین دیوانه که نیمی‌ از خود را به یک تخت فروخت.

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای نوزده فوریه دوهزار و یازده بسته هستند

هجدهم فوریه دوهزار و یازده

تو بارونی که شکل سیل عمودی داره از آسمون می‌ریزه پایین، با ع دویدیم. بعد اون رفت بیرون و من موندم با سیگار و چایی و نامجو و مشق‌های ننوشته و جوراب‌های حوله‌ای سفیدی که واسه مناسبت دیگه‌ای خریداری شده بودند، اما بی‌دعوت موندند ته چمدون. اینهم شب جمعه‌ایه واسه خودش.

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای هجدهم فوریه دوهزار و یازده بسته هستند