بایگانی ماهیانه: ژوئن 2012

از داستان های من و سایت‌های دوست‌یابی- قسمت ششم

عرض کردم که سنتاباربارا از ساری هم کوچکتر است، حرفم را پس می‌گیرم. سنتاباربارا از یکی از روستاهای اطراف ساری هم کوچکتر است. یعنی اینطور بود که بعد از دو هفته من جمعه و شنبه شب در خیابان اصلی شهر … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای از داستان های من و سایت‌های دوست‌یابی- قسمت ششم بسته هستند

Just Let You Know

رفیقم ایمیل زد که لامصب مگر تو دنبال کار نیستی. اینها چی است توی وبلاگت می نویسی. تو نمیفهمی اینها همه نکته منفی است و حالا چرا داد می زنی همه مسایل خصوصی‌ات را. من هم گفتم ها! چیه چریان؟ … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای Just Let You Know بسته هستند

از داستان های من و سایت‌های دوست‌یابی- قسمت پنجم

خب قبل از اینکه داستان یک «دیت» لخت را برایتان تعریف کنم،‌ باید داستان کافه چی (یا دست زمانه چگونه مرا از بهترین قهوه شهر محروم کرد) را بگویم. آقا ما بعد از یک سال و اندی اقامت در این … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای از داستان های من و سایت‌های دوست‌یابی- قسمت پنجم بسته هستند

از داستان‌های من و سایت‌های دوست یابی

شبی که کوین کاستنر سوار تایتانیک شد نفر چندم بود؟ خدایش اول که پروفایلم را باز کردم خیلی هیجان زده و مودب بودم و به همه جواب میدادم. همه که نه. حالا یه ذره خوباشونو. بعد دیدم نمیشه اینقدر مودب … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای از داستان‌های من و سایت‌های دوست یابی بسته هستند

زهر مار

یعنی همین امروز که من سر صبحی به خودم می‌گم که اصلا همینه. کار انلاین پیدا می‌کنم میام نیویورک زندگی می‌کنم یه مدت این عقده زندگی‌ام خالی بشه، باید تکست بده نه تنها بگه دلش تنگ شده بلکه حتی بگه … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای زهر مار بسته هستند

هی باید به خودم بگم که زن جان! تو خونه زندگی نداری. کتاب کاغذی نخر. اما اینجایی که هستم یه کتاب فروشی داره که بیرونش نزدیک دویست متر کتاب‌های دست دوم هست همه یه دلار. بعد خب مگه میشه آدم … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

سر کلاس با یکی یه شوخی کردم (پسر، ایرانی، ۲۵ ساله، ده ساله خارج از ایرانه). یه دفعه برگشت خیلی جدی بهم گفت: «دهنتو ببند». اینی که گفت اصلا به زبان شوخی و خنده هم نبود. خیلی جدی گفت دهنتو … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

افتاد تو توالت. رفتم یه باری که یه دوستی رو ببینم. موش آبکشیده بودم از بارون. یه شلوار دارم که دمپایش یک یک متری روی زمین کشیده می‌شود. آب را به خودش کشیده بود به چه قشنگی. رفتم توالت یک … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

هوای این شهر یک چیزی آنور خوب است. از مدرسه آمدم دو ساعت خوابیدم و بعد زدم بیرون. یک جا نوشتم مشق‌هایم را نوشتم،‌ رفتم یک جای دیگر کتاب خواندم چند ساعت، بعد داشتم می‌رفتم به خوابگاه که دیدم اینجا … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

سوزنم گیر کرده روی این

سوزن می شوم سوزناک در رگ پای خودم بالا میروم سر شکسته تا قلبم میروم فرو تا بالایش میروم قلبم میشکند تا بریزد خونش تا بریزد خونش شور انگیز اکنون دست میکنم در تو تا به در آرمت از میان … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای سوزنم گیر کرده روی این بسته هستند