هی باید به خودم بگم که زن جان! تو خونه زندگی نداری. کتاب کاغذی نخر. اما اینجایی که هستم یه کتاب فروشی داره که بیرونش نزدیک دویست متر کتاب‌های دست دوم هست همه یه دلار. بعد خب مگه میشه آدم نخره؟ اضافه بار کم داشتم،‌ فعلا هر روز میام یه کیسه کتاب هم میخرم.
اگه یه دوسال پیش به من میگفتن که یه روز ممکنه اعتیادت به اینترنت کم بشه یا از بین بره یا از اون بدتر، حوصله کامپیوتر رو نداشته باشی، بهشون نگاه می‌کردم می‌گفتم برو دلت خوشه. اما الان تا وقتی که مجبور نباشم نمیرم/ نمیام سراغ کامپیوتر. بعد حتی طول میکشه جواب ایمیل ها رو یه روز بعد بدم بگم اتفاقی نمی‌افته. توی راه همه چیزایی رو که باید بخونم و می‌خونم رو با موبایل می‌خونم و کامپیوتر رو دیگه حتی وقتی می‌رم کافی شاپ همراه خودم نمی‌برم. باور کنید این اتفاق بسیار بزرگی در زندگی منه. یعنی شماها عمق اعتیاد من رو نمی‌دونید چقدر بود. احساس وارستگی دارم!
در ضمن، من برای اولین بار در زندگی‌ام رفتم مانیکور پدیکور اسپا! یعنی سر فرصت باید سرم گرم بشه داستانش رو بنویسم. فعلا بگم که خیلی احساس غریبی دارم که اینقدر مرتبه لاک دست و پا و هی احساس می‌کنم باید یه طوری دستامو تکون بدم معلوم بشه مانیکور کردم!

این نوشته در بلوط ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.