بایگانی سالانه: 2010

اینجا حال خوبی‌ دارد. از هر طرف که بروی به نخل و اقیانوس می‌رسی. آفتاب همیشه سر می‌زند. یک شب هم تا صبح‌ باران بارید. حال آدم خوب می‌شود راه می‌رود توی این سبزی و زردی و نیلی. هفته اول … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

کنار استخر یک زمین فوتبال است. امروز که برمی‌گشتم دیدم مسابقه دارند. مسابقه فوتبال زنان بود: زنان میان‌سال و شاید هم پیر. میانگین (حدسی من) پنجاه و شصت بود. بعضی‌ها هم بیشتر بودند شاید. با آنکه آبکشیده و خیس بودم، … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

افسردگی

نمی‌دانم چرا آدم‌ها از افسردگی‌شان نمی‌نویسند. منظورم در این غروب پاییزی دلم‌ گرفته است، نیست. بیماری افسردگی منظورم است که انگار ما هیچ وقت جدی‌اش نمی‌گیریم. همیشه فکر می‌کنیم خودش آمده و می‌رود و جالب است برای یک سردرد ساده … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای افسردگی بسته هستند

پدر شده. سه سال است که ازدواج کرده‌اند و خانمش بچه می‌خواسته. او هم مخالفتی نداشته و،‌ به قول خودش اصلا فکر نمی‌کرده که بچه‌دار شدن آمادگی پدر را هم لازم دارد. می‌گفت که همیشه فقط به آمادگی خانمم فکر … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

رابطه بیمار است. هر دویمان این را می‌دانیم. امشب گفت که گریه‌آور شده و درد دارد. به بن‌بست رسیده؟ نمی‌دانم. گارد‌ گرفته‌ایم و حتی صحبت‌های عاشقانه‌مان هم محتاط شده‌است. من کلماتش را تحلیل می‌کنم و او عکس‌العمل‌های مرا. با همه … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

کلمات

یُسمعنی.. حـینَ یراقصُنی کلماتٍ لیست کالکلمات یأخذنی من تحـتِ ذراعی یزرعنی فی إحدى الغیمات والمطـرُ الأسـودُ فی عینی یتساقـطُ زخاتٍ.. زخاتی یحملـنی معـهُ.. یحملـنی لمسـاءٍ وردیِ الشُـرفـات وأنا.. کالطفلـهِ فی یـدهِ کالریشهِ تحملها النسمـات یحمـلُ لی سبعـهَ أقمـارٍ بیدیـهِ وحُزمـهَ … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای کلمات بسته هستند

معلم عربی اصرار دارد هر کلمه‌ای را به سه گویش مختلف عربی بگوید: مصری، لبنانی و عراقی. نمی‌دانم دلیلش چیست اما بسیار گیج‌کننده است حتی برای کسانی که چند کلاس هم عربی خوانده‌اند. امروز فهمیدم که کیف حالک به گویش … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

شهرها برای من جان‌ دارند. شخصیت دارند. خیلی وقت‌ها یک آدم مشخصند، گاهی هم یک ژانر. استانبول مثلا یک مریل استریپ کامل است. هر روز بهتر از دیروز. سن‌فرانسیسکو هیوگرانت است وقتی جوان‌تر بود. مرد است، جوان است، به سر … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

این پستی است که باید شامل خودسانسوری می‌شد

دیر شده بود. سریع از حمام آمدم بیرون و خشک کرده نکرده، لباس پوشیدم. دستبند سبزم را پیدا نمی‌کردم. دستبندم یک بند پارچه‌ای است که چند دور، دور دستم می‌پیچمش. همان روزها هم گره‌اش زدم. جنس پارچه کشی‌ است و … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای این پستی است که باید شامل خودسانسوری می‌شد بسته هستند

عاشقیت در حوصله

زمان عاشقیت در حوصله است. حوصله داشتی مهربانی، جواب تلفن می‌دهی، اس ام اس می‌دهی قربان صدقه می‌روی، ایمیل رسیده نرسیده جوابش توی باکس‌ات است، هرجا می‌روی یک دانه عکس می‌گیری می‌گویی قربانت بروم کاش تو هم اینجا بودی، الهی … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای عاشقیت در حوصله بسته هستند