هفتم آپریل دوهزار و یازده

دارد می‌رود زیر پوست. صدای مستانه‌ پیروزش بلند‌تر می‌شود.

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای هفتم آپریل دوهزار و یازده بسته هستند

ششم آپریل دوهزار و یازده

خواب‌هایم پر از غلط‌های املایی‌اند

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای ششم آپریل دوهزار و یازده بسته هستند

پنجم آپریل دوهزار و یازده

تو این سال‌های اخر ایران خیلی باهم دوست بودیم. حرف بیست و یکی دوسالگیه. خونه‌هامون هم یه خط تاکسی فاصله‌ داشت. کلا رفیق فاب بودیم. حالا شش ماه اومده امریکا. امروز بهم زنگ زده و بعد از چاق سلامتی و چیکار می‌کنی و اوضاع چطوره بهم می‌گه (عین عبارت): «خیلی خوشحالم که داری مدارج موفقیت و ترقی رو یکی بعد از دیگری طی می‌کنی و هر روز به اوج نزدیک‌تر می‌شی.» حالا بی‌خیال کدام قله کدام اوج، قیافه نگارنده بعد از شنیدن این جمله از دهن دوست فاب بیست سالگی تجسم کنید.

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای پنجم آپریل دوهزار و یازده بسته هستند

چهارم آپریل دوهزار و یازده

قبول کردم که معاشرت آنلاین را به طور رسمی وارد زندگی اجتماعی‌ام کنم. نزدیک‌ترین معاشری که از صحبت با او لذت ببرم در دو ساعتی من است. نمی‌توانم برای یک چایی خوردن هر روز چهار ساعت رانندگی کنم.
همه جای جهان پخش اند. ساعت یکی ایران است،‌ یکی اروپا، یکی جزیره، یکی شرق آمریکاِ یکی هم همین بغل دو ساعتی من. حالا اسکایپ را روشن می‌کنم. برای خودم چایی می‌ریزم. سالاد درست می‌کنم، غذا می‌خورم،‌ غر می‌زنم و حرف می‌زنیم. بچه‌ها هم هستند همانجا توی آشپزخانه من. درست است که اگر بودند می‌رفتیم لب اقیانوس قدم می‌زدیم خیلی بهتر بود که یک هوایی هم به کله‌هایمان می‌خورد، اما نیستند و هم صحبتی‌ با آنها لازم و واجب است.
گاهی هم اسکایپ روشن با هم درس می‌خوانیم یا کار می‌کنیم. می‌گویم از الان تا یک ساعت دیگر حرف نمی‌زنیم و درس می‌خوانیم. تقلب هم می‌کنیم آن وسطش گاهی.
این شده که خودم را اینطور گول زده‌ام و خوشحالم از اینکه غر زدن‌هایم در مورد اینکه اینجا هیچکس نیست تمام شده. امروز یکی گفت که وقتی چایی می‌خوری و عکسش را می‌گذاری در چایفون، باید بنویسی که داشتی با کی معاشرت می‌کردی. این هم فکر بدی نیست.

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای چهارم آپریل دوهزار و یازده بسته هستند

سوم آپریل دوهزار و یازده

یه مرگیم هست که نمی‌تونم پیداش کنم کجاست و چیه. فقط می‌دونم یه مرگیم هست.

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای سوم آپریل دوهزار و یازده بسته هستند

دوم آپریل دوهزار و یازده

انگار از یک جایی به بعد همه چیز اصالت خود را از دست داد. از یک زمانی شاید، از یک سنی. همه حرف‌ها تکراری شد. انگار تمام عاشقانه‌ها را قبلا شنیده‌ای. هیچ چیز دیگر انگار فقط مال تو نیست. به روی طرف نمی‌آوری، اما ته دلت هم باور نمی‌کنی که تو اولین مخاطب این کلام باشی. یا حتی بدتر، عین آن را قبلا شنیده‌ای. دیگر کلمات به تو القا نمی‌کنند که تو، فقط تو، آن معشوق خاص هستی که این کلمات برای تو، فقط برای تو، کنار هم چیده می‌شوند. چشم‌هایت را می‌بندی که چیزی نگویی اما دیگر چیزی شکمت را نمی‌پیچاند، حرف‌ها تکراری است. دلت را فقط شاید به این بتوانی خوش کنی که خب مخاطب الانش من هستم گیرم که این حرف‌ها را قبلا در گوش‌های دیگری هم نجوا کرده باشد. آن‌هم از یک جایی به بعد جواب نمی‌دهد. ته دلت می‌گویی خب حالا حرف بعدی‌ات را بزن. حالا یا دیوار بی‌اعتمادی ما آنقدر بالا رفته که دیگر هیچ چیز از پشتش قابل دیدن و باور نیست، یا همه عشاق، اگر هم نسل‌شان کاملا منقرض نشده باشد و هنوز در یوتوپیایی زنده باشند، ذخیره کلماتشان ته کشیده است. روزگاری بود که هر عشق، صفحه کلمه‌ها و ترکیب‌های تازه خود را داشت.

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای دوم آپریل دوهزار و یازده بسته هستند

اول آپریل دوهزار و یازده

چقدر آدم‌ها می‌توانند در یک رابطه عاطفی متفاوت باشند از آنچه در همه روابط دیگرشان هستند. ترسناک است.

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای اول آپریل دوهزار و یازده بسته هستند

سی و یک مارس دوهزار و یازده

احمقانه‌ترین کلیک ممکن رو در زندگی کردم. احمقانه‌ترین.
نصف حافظه آیفون رو بی‌خود و بی‌جهت یه چیزی به اسم Other گرفته بود. نه می‌شد تشخیص داد چی هست نه می‌شد پاکش کرد
رفتم خوندم دیدم راهش دوباره راه انداختن آیفونه. عکسا رو ذخیره کردم. یعنی عقلم به این رسید. بعد سینک کردم با کامپیوتر با همون مشخصات قبلی. همون چهار گیگ Other باقی موند. این‌ بار زدم به اسم یه موبایل کاملا نو.
خب این Other از حافظه رفت، اما وقتی اون گزینه تلفن کاملا نو رو می‌زدم هیچ به این فکر نکردم که خب تکلیفم با شماره‌ها چی می‌شه،‌ با تکست‌ها. یعنی دغدغه‌ام الان شماره تلفن‌هاست. یه بخش بزرگی از شماره‌ها رو دفعه قبل که موبایل گم کرده بودم گرفتم از همه، اما کلی هم شماره و ایمیل تازه توش هست. به سلامتی هیچ شماره تلفنی ندارم و تنها شماره تلفنی رو که حفظم، شماره‌ای هست که دیگه نمی‌گیرمش.
اگه منو دارید تو دفترچه تلفنتون، لطفا یه تکست بزنید بگید فلانی هستید که من شماره رو ذخیره کنم. اینم دشت امشب ما

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای سی و یک مارس دوهزار و یازده بسته هستند

سی‌ام مارس دوهزار و یازده

از خلال درفت‌ها

می‌دانستم یک روز اتفاقی بین ما می‌افتد. یک بار که من در هوا بودم و او مست مست، توی خیابانی همدیگر را بوسیده بودیم. می‌دانستم که تنش برایم جذاب است، اما هیچ وقت جلو نرفته بودم. یک روز اتفاق می‌افتاد.
من ولو بودم و آمد کنارم نشست. مثل همیشه. نزدیک و چسبیده. گردنم درد می‌کرد. بدخوابی شبانه. گردنم را مالید. پشتم را. ولو شدم.وقتش بود؟ نمی‌دانستم. یک دفعه ساکت شدیم. هر دویمان. برگشتم به طرفش و چسبیدم به تنش. صدای نفس‌های هردویمان را حالا می‌شد شنید. یک جور انکاری از هر دو طرف بود، یک جور خواستن، اما مطمئن نبودن. هیچ کداممان مطمئن نبودیم. یکی باید خودش را رها می‌کرد. جرات نداشتیم ببوسیم. یعنی من که نداشتم. یک ذره در همان حال ماندیم. دستهایش آزاد بود روی تنم و منع نمی‌کردم. محکمتر چسبیدم به تنش.
گفت که تو خیلی خواستنی هستی، اما من درگیر رابطه دیگری‌ام، که در آن تعهدی هم نیست، اما می‌دانم که خوشش نمی‌آید اگر با کس دیگری بخوابم.
یک دفعه همه آن شهوت خوابید. همه اش. دوباره شد همان قابل اعتماد‌ترین دوست عالم. بهش گفتم که خب هردویمان می‌دانیم که این اتفاق می‌افتاد در هر حال. گفت که اتفاق مهمی هم نیست اگر بیافتد. چسبیدم دوباره به بغلش و گذاشتم که گردنم را بمالد. یک دفعه فضا کلا تغییر کرد. بغلش شد آغوش گرم یک دوستی که نگران درد گردن توست.

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای سی‌ام مارس دوهزار و یازده بسته هستند

بیست و نهم مارس دوهزار و یازده

امنیت زندگی من بودی. خیالم جمع بود که هستی که هستی که هستی. هر جا باشم و هر جا باشی بازم بودی بازم امن بود. بودن لامصب، بودنت عین امنیت بود. حالا یه زنی هستم که استخوناش ترک خورده است. زنی که داره وحشتِ ناامنی رو زندگی می‌کنه. جای خالی بودنت هیچ وقت هیچ وقت هیچ وقت پر نمی‌شه. شاید یادم بره یه روزی، اما پر نمی‌شه.

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بیست و نهم مارس دوهزار و یازده بسته هستند