پنجم آپریل دوهزار و یازده

تو این سال‌های اخر ایران خیلی باهم دوست بودیم. حرف بیست و یکی دوسالگیه. خونه‌هامون هم یه خط تاکسی فاصله‌ داشت. کلا رفیق فاب بودیم. حالا شش ماه اومده امریکا. امروز بهم زنگ زده و بعد از چاق سلامتی و چیکار می‌کنی و اوضاع چطوره بهم می‌گه (عین عبارت): «خیلی خوشحالم که داری مدارج موفقیت و ترقی رو یکی بعد از دیگری طی می‌کنی و هر روز به اوج نزدیک‌تر می‌شی.» حالا بی‌خیال کدام قله کدام اوج، قیافه نگارنده بعد از شنیدن این جمله از دهن دوست فاب بیست سالگی تجسم کنید.

این نوشته در بلوط ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.