نهم مارچ دو هزار و دوازده

یه کلاهخودی کادو گرفتم که کله آدم رو ماساژ می‌ده. یه موسیقی‌هایی هم داره و یک سری دکمه که تنظیم می‌کنن. بعد یکی از موسیقی‌هاش یه خانومی رو داره که حرف های متمرکز کننده می‌زنه. اینطوری
بین هر جمله هم دو دقیقه فاصله است
فکر کن در یک دشت ساکت نشسته‌ای
چشمهایت را ببندد
پاهایت را داز کن
نفس عمیق بکش
حالا پاهایت را باز کن
نه. جان من شما بودید، شک نمی کردید این رو اینطوری برنامه ریزی کردند که بعد از چهار جمله بگه پاهایت را باز کن، بعدش به کجا می‌خواد برسه؟ امان از دست این اجنبی‌های مهندس

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای نهم مارچ دو هزار و دوازده بسته هستند

هشتم مارچ دو هزار و دوازده

Screen%20Shot%202012-03-09%20at%2012.30.22%20AM.png
سی‌سالگی رنگ داشت، سفر داشت، تبت داشت، گریه داشت، قهقهه داشت، درد داشت، رفاقت داشت، عشق داشت، اطمینان داشت، اعتماد داشت، تلخی داشت، خواهرم را داشت، شیرینی راحتی پدر و مادر را داشت، گرمای دستان زنانی فوق‌العاده را داشت، دیوانگی داشت، دیوانه داشت، کتاب داشت، معلمی داشت، شاگردی داشت، تصمیم‌های تازه داشت، تصمیم‌های بزرگ داشت،‌ بی خیالی داشت، آرامش داشت….
پررنگ بود. خیلی پررنگ بود.
سی و یک ساله شدم.

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای هشتم مارچ دو هزار و دوازده بسته هستند

هفتم مارچ دو هزار و دوازده

این مسابقه امسال کاندیداهای جمهوری خواه برای پست ریاست جمهوری آمریکا جالب است. مثل یک ریالیتی شو است. اما، برای من این مثلث سیاست، مذهب و سکس (سکشوالیتی) از همه جالب‌تر است. به طور جدی خبرهای مربط به اینها را دنبال می‌کنم. فکر کردم هر چند روز یک لینکی از مطالبی که در این خصوص می‌خوانم بگذارم اینجا. اگر اینهم نرود کنار همه برنامه های هیجان انگیز اجرا نشده. یک چیزی نوشتم که باید به فارسی ترجمه‌اش کنم و بعد می‌گذارمش اینجا.

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای هفتم مارچ دو هزار و دوازده بسته هستند

ششم مارچ دو هزار و دوازده

ما ولی‌مون اجازه ترک تحصیل بهمون داد:
امروز بابا جان در خلال یک پیامک و در طی یک نطق خیلی متافوریکلی به ما فرمودند: به خوبی کاشتی و نگاه‌داشتی اینهمه سال. حال نوبت خرمن و برداشت است.
من اینو به عنوان سند اجازه ولی برای ترک تحصیل درنظر می‌گیرم.
* جواب دادم: حالا درو کنم دور هم بشینیم بخوریم!

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای ششم مارچ دو هزار و دوازده بسته هستند

پنجم مارچ دو هزار و دوازده

تو ایستگاه اتوبوس منتظر بودم که اتوبوس بیاد برگردم بیام خونه از دانشگاه. با موبایل و از طریق وب سایت دانشگاه یه فرمی رو پر کردم که بیایید این سیفون توالت و گرفتگی سوراخ وان رو تعمییر کنید. ( من تو خونه‌ای که مال دانشگاه است و بنابراین یه ذره ارزون‌تره زندگی می‌کنم). بعد شما بگو یه بیست دقیقه بعد خونه بودم.
دیدم پشت در یک کاغذ زرد زدند که «ما اینجا بودیم»! اومده بودند جفتشون رو تعمیر کرده بودند.
یعنی خشکم زد‌ها. دیگه انتظار اینهمه سرعت عمل رو نداشتم. خیلی سر تعظیم خم کردم به این خدمات.

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای پنجم مارچ دو هزار و دوازده بسته هستند

Screen%20Shot%202012-03-04%20at%206.35.29%20PM.png
یکشنبه‌ها اقیانوسم می‌شه.
یعنی از هفته قبل قرار شد اقیانوسم بشه. با کتاب داستان. هر چی درس باشه ول کنم برم لب اقیانوس کتاب داستان بخونم. موبایلم رو هم خاموش کنم.
بعد امروز صبح مثلا بیدارت کردم گفتم پاشو. پاشو بریم لب اقیانوس. بعد هرچی غر زدی من گفتم نه خیر. من اقیانوسمه. فحشم هم حتی دادی.
بعد بچه های کوچک همه جا بودند. از شانس ما انگار یه مهدکودک با مامان باباهاشون اومده بودند اقیانوس بازی.
بعد اول دو تا دلفین دیدند. اینقدر جیغ زدند که دلفینا در رفتند. بعد اون یکی خانومه حامله که تو می گفتی الانه که بچه از اونجاش بیافته پایین، یهو رفت با دلفینا شنا کرد. نه که من خالی ببندم ها یا شلوغش کنم. واقعنی رفت شنا کرد. اومد بیرون شکمش هنوز گنده بود. فکر کنم بچه‌ه ترسید بیاد بیرون. حالا شاید تا حالا اومده باشه.
بعد تو که نفهمیدی چقدر لخت بودی خوب بود، من ازت چقدر عکس یواشکی تو دلم گرفتم که. بعد من هی کتاب نخوندم هی تو رو نگاه کردم. تو هی خوابیدی هی خوابیدی.
بعد مثلا قلعه شنی درست کردیم، بعد گشنمون شد، پرتقال خونی خوردیم. بعد من خوابیدم باز کتاب نخوندم، تو هم رفتی راه رفتی. من از راه رفتنت مثلا عکس گرفتم.
بعد مثلا خسته شدیم، هوا خنک شد اومدیم خونه. من رفتم دوش گرفتم، تو چایی درست کردی. بعد ساکت شدیم همه اش.
اقیانوسم بود. چیکار کنم.

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

چهارم مارچ دو هزار و دوازده

اتفاقی که افتاده ( نه همین یک سال گذشته، حتی کمی قبل‌تر از جدایی ام) این است که از هرگونه «اتصالی» گریزان شده ام. با «تعهد» از قبلش مشکل پیدا کرده بودم، اما «رابطه» داشتم. رابطه به این معنای مرتب با کسی حرف زدن، از حال و روز هم خبر داشتن، حداقل هر روز تماسی( تلفنی، تکستی، ایمیلی،‌ چتی..) داشتن. یعنی همیشه، اگر حرفی نبود، یک موضوعی از زیر سنگ هم پیدا می‌شد که در موردش حرف بزنم/ بزنیم. یا حداقل فقط قربان صدقه بروم/ برویم.
حالا اگر یکی را چند روز پشت سر هم ببینم، یک طوری کهیر می‌زنم. باید وسط روز چندم بساطم را جمع کنم بروم. حوصله این معاشرت‌های کوتاه جاده صاف کن با آدم‌های تازه را هم ندارم. اگر کسی بیاد در زندگی‌ام، فقط می‌توانم وقتی هست خوش باشم، بعدش نمی‌توانم/ نمی‌خواهم، گیاه رابطه را آبیاری کنم! نه اینکه دلم نخواهد آخر هفته مثلا ببینمش، یا باهم بزنیم به جاده، اما ترجیح می‌دهم برایش برنامه ریزی نکنم. اگر شد که شد،‌نشد هم نشد. نمی‌توانم بعد از شام سه شنبه، ایمیل بزنم که خیلی خوش گذشت، بیا دوباره پنج شنبه شام بخوریم. شاید دو هفته بعد بشود مثلا.
حفظ رابطه انرژی می‌خواهد. آدم که دو روز با یکی حرف نزند،‌ وقتی مبنای حفظ این رابطه ارتباط مدام است، انگار یک چیزی کمرنگ می‌شود. اما اگر مبنا این نباشد، لذت بردن از حضور هم هر وقت که شد باشد، آن وقت یک طوری آزاد‌تر است. سابقا فکر می‌کردم هر طور شده باید رابطه را حفظ کرد. رابطه‌های دور و نزدیک را که طبیعت هر کدام یک مدل، یک مقدار متفاوت انرژی و سعی می‌خواهد. الان نمی‌توانم. شاید بعدا باز دوباره تغییر کند. یک وقتی باید رفت. باید برود. اگر نرود، اگر نروم، باز راکد می شود. باز روزمره می‌شود. مثل همیشه، مثل همه تاریخ.
الان نمی‌فهمم دوتا آدم چطور می‌توانند هر روز با هم حرف بزنند یا هر روز همدیگر را ببینند و حرف برای گفتن داشته باشند. ( البته که می فهمم. خودم سال‌ها همینطور بودم، رکوردداری بودم در با تلفن حرف زدن،‌ایمیل‌های طولانی زدن، روزی صدتا ایمیل زدن، اما فعلا دیگر نمی‌توانم).
قسمت منفی قضیه هم این است که خب آدم یک وقت‌هایی دلتنگ است، خسته است، غمگین است، دلش بغل می‌خواهد، دلش آرامش می‌خواهد و وقتی رابطه ای در کار نیست، این‌ها هم همیشه حاضر و آماده نیست. ممکن است طرف پیش آدم باشد یا نباشد و آدم نتواند/ نخواهد به خودش اجازه دهد که بی‌هوا سفره دلش را باز کند. سرزده برود در آغوش طرف. ممکن است یک وقتی من بخواهم و آن آدم (نوعی)‌نخواهد. وقتی نه تعهدی است نه رابطه ای، جای گله‌ای نیست. البته بماند که اگر هم بود باز هم جای گله نبود.
***
هیچ چیز هم ماندگار نیست. آن نماند و این هم شاید نماند، فعلا اما اوضاع این است.
یک چیزهایی نوشته‌ام از مدت‌ها قبل در خصوص احوالات و افکارم و حتی عکس‌العمل هایم به مسایل بعد از جدایی. باید بشینم مرتبشان کنم و بگذارم اینجا.

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای چهارم مارچ دو هزار و دوازده بسته هستند

حقیقت این است که کنار تو نه گفتگو لازم است، نه تمرکز نه توجه. تو هستی و این اصل آرامش است.
البته خب «اگر» باشی که نیستی.

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

سوم مارچ دو هزار و دوازده

تعجب من نادیده گرفته شدن نقش مذهب در تمام این بحث‌ها است.
من آدم مذهبی هستم؟ نه. من به یک حکومت مذهبی اعتقاد دارم؟ نه. به نظرم قانون اساسی باید به قدرت برتر یا مذهب اشاره کنه؟ نه. اما شما یادتون رفته که مردم ایران، چه ما خوشمون بیاد چه نه، مسلمان هستند. ما چه خوشمون بیاد یا نه، مذهب یک پدیده اجتماعیه، یک پدیده فرهنگیه، یک پدیده تاریخیه، یک پدیده تجاریه، پدیده‌ای که اگر کارکرد نداشت، به اندازه تاریخ بشر قدمت نداشت. شما قدرت مذهب رو دست کم گرفتید. اینکه مذهب چقدر در مردم ایران نهادینه شده رو کاملا نادیده گرفتید. نماینده قشر مذهبی در این کنفرانس کجاست؟ نماینده قشر مذهبیان نو که به قرائت های تازه از اسلام معتقدند کجاست؟ اینکه ما یه عده آدم که حرف همو قبول داریم، و سال‌هاست داریم دور هم تکرارشون می‌کنیم، دوباره دور هم بشینیم و دوباره همون حرف‌ها رو تکرار کنیم و سر تایید تکون بدیم، واقعا کارکردش از درهای همین اتاق هم بیرون نمی‌ره.
بله. من متوجه هستم که این یک کنفرانس آکادمی و تاریخی‌شناسانه است، اما شما صحبت از آینده قانون اساسی در ایران می‌کنید. شما جوری از این آینده صحبت می‌کنید که انگار با تغییر رژیم در ایران، یک شبه همه مردم معتقد به جداسازی مذهب از سیاست می‌شن. چون «مردم» از مذهب خسته شده اند. شما از چه مردمی صحبت می‌کنید؟ غیر از این است که اگر قانون اساسی تغییر کنه، همین مردم باید بهش رای بدن؟
….
بخشی از حرف‌هایی که آخر کنفرانس زدم و می‌دونم به مذاق خیلی‌ها خوش نیومد، مخصوصا اینکه سه روز قیافه مهربون و خوش رنگ و پرلبخند منو فقط دیده بودند که بسیار خوب لاس‌زدن‌هاشونو جمع و جور می‌کرد و یک کلمه هم در بحث‌های بین سخنرانی‌ها و موقع تنفس شرکت حرف نزده بود.
این سه روز اندازه سه سال گذشته زندگیم معاشرت کردم، جواب تعارف دادم و لبخند زدم. واقعا لازم دارم یه مدت برم تو غار خودم و یک کلمه نه فارسی نه فرنگی حرف بزنم.

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای سوم مارچ دو هزار و دوازده بسته هستند

دوم مارچ دو هزار و دوازده

قربونتون برم.
خیلی ممنون
خوش آمدید
خواهش می‌کنم بفرمایید، برنامه شروع شد
عزیزان! بفرمایید داخل
عزیزان! ماشین آماده است. بفرمایید خواهش می‌کنم.
بله. بله. اینجا درس می‌خونم.
ای وای سلام علیکم.
چشم. براتون تهیه می‌کنیم.
ای بابا. کاش خبر می‌دادید
دوستان! یک ربع تاخیر داریم.
عزیزان! از برنامه یک ساعت عقبیم
بگو: مرسی. خسته نباشی. آفرین
عزیزان! غذا سرد شد. بعدا بحث کنید.
دوستان! بفرمایید. عکاس الان میره.
نه. جوش نمی‌زنم. از برنامه عقبیم.
بله. خیلی زیباست
تنها مشکلش اینه که نمی‌شه درس خوند.
قربونتون برم. از پرشن آرت دات کام
بله. مرسی. قابل نداره
خونه خودتونه. بفرمایید
اصلا خودم می برمتون
نه والا. کت اضافه ندارم.
بله. حق با شماست.
ای دونت نو وایت. ای دونت نو.
کالچرال تینگز!
نه خیر. چند سالی هست اومدم.




همون قمر بنی‌هاشم یعنی!

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای دوم مارچ دو هزار و دوازده بسته هستند