Screen%20Shot%202012-03-04%20at%206.35.29%20PM.png
یکشنبه‌ها اقیانوسم می‌شه.
یعنی از هفته قبل قرار شد اقیانوسم بشه. با کتاب داستان. هر چی درس باشه ول کنم برم لب اقیانوس کتاب داستان بخونم. موبایلم رو هم خاموش کنم.
بعد امروز صبح مثلا بیدارت کردم گفتم پاشو. پاشو بریم لب اقیانوس. بعد هرچی غر زدی من گفتم نه خیر. من اقیانوسمه. فحشم هم حتی دادی.
بعد بچه های کوچک همه جا بودند. از شانس ما انگار یه مهدکودک با مامان باباهاشون اومده بودند اقیانوس بازی.
بعد اول دو تا دلفین دیدند. اینقدر جیغ زدند که دلفینا در رفتند. بعد اون یکی خانومه حامله که تو می گفتی الانه که بچه از اونجاش بیافته پایین، یهو رفت با دلفینا شنا کرد. نه که من خالی ببندم ها یا شلوغش کنم. واقعنی رفت شنا کرد. اومد بیرون شکمش هنوز گنده بود. فکر کنم بچه‌ه ترسید بیاد بیرون. حالا شاید تا حالا اومده باشه.
بعد تو که نفهمیدی چقدر لخت بودی خوب بود، من ازت چقدر عکس یواشکی تو دلم گرفتم که. بعد من هی کتاب نخوندم هی تو رو نگاه کردم. تو هی خوابیدی هی خوابیدی.
بعد مثلا قلعه شنی درست کردیم، بعد گشنمون شد، پرتقال خونی خوردیم. بعد من خوابیدم باز کتاب نخوندم، تو هم رفتی راه رفتی. من از راه رفتنت مثلا عکس گرفتم.
بعد مثلا خسته شدیم، هوا خنک شد اومدیم خونه. من رفتم دوش گرفتم، تو چایی درست کردی. بعد ساکت شدیم همه اش.
اقیانوسم بود. چیکار کنم.

این نوشته در بلوط ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.