بایگانی دسته: بلوط

امروز به یک پیک‌نیک خیلی کلاسیکی رفتیم. پدر و مادر و خواهر و برادر و یک سری فامیل‌ها و دوستان فامیلی. لوبیا پلو و سالاد شیرازی و نوشابه هم خوردیم. استپ هوایی و والیبال هم بازی کردیم. یعنی کلاسیک‌ترین پیک‌نیک … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

وبلاگ نویسی آمد و تب کرد و رفت و دوران طلایی‌اش به سیاهی گرایید و دیگر از نسل تازه بپرسی وبلاگ چیست احتمالا بگویند که یک اپلیکشن تازه مثل وایبر است، ولی هنوز برای من عادی نشده است. هنوز برای … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

۱. تو یکی از عکس‌های براندن استنسن، عکاس Humans of New York, در سفر اخیرش به ایران، دختری می‌گه که بزرگترها و محافظه‌کارها و مذهبی‌ها سال‌ها سخت گیری کردند و حالا خسته شدند.

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

هوا خیلی خوب بود. هوای مهر ماهی. گفتم بیا بچه‌ها را ببریم لب دریا. خانه حالای من خیلی نزدیک به دریا -خلیج در واقع- است. گفت برویم پس اول برویم داروخانه علف بخریم. حالمان خوب بود. لب دریا نشسته بودیم … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

حال دلم خوب است. روزها، صبح‌ها یعنی، ساعت ده دقیقه به پنج بیدار می‌شوم. ساعت کاری‌ام، به وقت اداری شرق آمریکاست. هشت صبح تا پنج عصر آنها می‌شود پنج صبح تا دو بعد از ظهر من. اما دیگر عادت کردم. … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

یک اتقافی افتاده چند هفته پیش که من به هرکسی می‌گویم از دوستانم، مرا به شدت مسخره می‌کنند. اما به نظر من خیلی اتفاق عجیبی است و انها اصلا نمی‌فهمند که من دست و پایم چقدر گم است و چقدر … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

هر چه که می‌گذرد اعتماد به نفس من در انگلیسی حرف زدن کمتر می‌شود. بله. کمتر میشود. به جای اینکه بیشتر شود. خودم فکر می‌کنم یکی یا مجموعه‌ای از این دلایل است که می‌گویم. نمی‌دانم کس دیگری هم اینطور شده‌ … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

امروز ورک‌شاپامون خیلی خوب بود. خیلی. هم کلاس صبح خانم‌ها هم مال مردا عصری. احساس می‌کردم که برای اولین بار دارم صدای قلب بچه رو می‌شنوم. امروز فکر کردم واقعا اینا تصور نیست و اگه جون بکنم می‌تونم زنده‌اش نگه … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

لوا جان! تو می‌تونی! (که هر روز سه دقیقه بنویسی).

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

آخه واقعا چرا آدم باید همچی بشه که یه بعد از ظهر یک‌شنه رو که کار نمی‌کنه هی به خودش یاد آوری باید بکنه که اشکال نداره حالا کار نکردی. به خدا هیچ جای جهان همچی نیست که این آمریکای … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند