بایگانی روزانه: 18 اکتبر 2011

بغلش خوابیده بودم یک طور چسبیده خوبی. سرم را کشیدم بالا از روی سینه‌اش و لب پاینیش را بوسیدم. یواش و نازک. همانطور چشمهایش بسته مانده بود. ترسیدم. یک دفعه خیلی ترسیدم که شاید بوسه نابهنگامی بود. فهمید که یک … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

هجدهم اکتبر دو هزار و یازده

خسته از شش ساعت رانندگی مدام رسیدم خانه. پشت در یک بسته بزرگ آمازون بود. به هوای چکمه بازش کردم، با شش تا بوم سفید نقاشی مواجه شدم. دم فرستنده گرم که اینقدر فکر لحظات طوفانیه رفیقشه.

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای هجدهم اکتبر دو هزار و یازده بسته هستند