بغلش خوابیده بودم یک طور چسبیده خوبی. سرم را کشیدم بالا از روی سینه‌اش و لب پاینیش را بوسیدم. یواش و نازک. همانطور چشمهایش بسته مانده بود. ترسیدم.
یک دفعه خیلی ترسیدم که شاید بوسه نابهنگامی بود. فهمید که یک دفعه دارم می‌لرزم. چشمایش را باز کرد. با بغض گفتم نباید می‌بوسیدمت؟ نگذاشت جمله تمام شود.

این نوشته در بلوط ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.