بایگانی ماهیانه: ژانویه 2011

بیست و یکم ژانویه دوهزار و یازده

در یک جمع‌هایی احساس امنیت بیشتری می‌کنم. می‌دانم با هرکسی که باشم و هرکاری که بکنم و هر ادایی تحت اثر هر دوائی از خودم دربیاورم، جمع امن است. آدم‌هایی هستند که مواظب‌اند اگر آن وسط اشکت در آمد یا … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بیست و یکم ژانویه دوهزار و یازده بسته هستند

بیست ژانویه دوهزار و یازده

مثلا درس خواندم امروز و کار کردم. مشق‌هایم را هم دوباره از اول نوشتم. باز آخر هفته شده و من فکر الواتی زده‌ به سرم که این هفته کجا بروم. آدم نمی‌شوم. حالا هوس سن‌دیگو کرده‌ام. به خودم گفتم اگر … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بیست ژانویه دوهزار و یازده بسته هستند

نوزده ژانویه دوهزار و یازده

خود محور/ خود مرکز بین شده‌ام. وقتی کسی حرف می‌زند، به جای اینکه بگذارم حرفش را تمام کند یک جا می‌گویم من هم و ادامه می‌دهم. پرخاش‌گر شده‌ام. استادم امروز از ارائه‌ای که دیروز داشتم انتقاد کرد و یکی از … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای نوزده ژانویه دوهزار و یازده بسته هستند

هجده ژانویه دوهزار و یازده

از صبح دلم می‌خواست به بابا زنگ بزنم بگویم با مامان یک هفته بیایید اینجا. جلوی خودم را گرفتم. خیلی زیاد. باید بروند ایران و برگردند و بعد بتوانم بهشان بگویم. اسفند می‌روند ایران و دو ماه می‌مانند. مادربزرگم یک … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای هجده ژانویه دوهزار و یازده بسته هستند

هفده ژانویه دوهزار و یازده

تصمیم گرفتم نرده‌های پله‌های داخل خانه و در را رنگ قفسه‌های کتاب‌خانه کنم. یک مغازه فرش فروشی پیدا کردم که صاحبش افغان است. گبه‌های خیلی خوبی دارد. دل من فرش قرمز می‌خواهد. از آنها که یک عمر دعوا می‌کردیم با … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای هفده ژانویه دوهزار و یازده بسته هستند

شانزدهم ژانویه دوهزار و یازده

با مهمان‌ها صبحانه مبسوطی در حیاط خانه و زیر آفتاب خوردیم و بعد رفتیم لوس آنجلس و آنجا هم در مغازه پروین خانم عطاری آش رشته و ساندویچ زبان و دل و قلوه و سبزی کوکو و کشک بادمجون و … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای شانزدهم ژانویه دوهزار و یازده بسته هستند

پانزده ژانویه دوهزار و یازده

عکس، صدا، موسیقی، عطر، رقص… چقدر زهر زیاد است. دلم باز زود به زود حواسش پرت می‌شود. نگار را بعد از یک ماه دیدم. اینجاست. می‌گفتم از پانزده ژانویه که دیگر هم را ندیدیم، چقدر تمام عالم عوض شده. این … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای پانزده ژانویه دوهزار و یازده بسته هستند

چهارده ژانویه دوهزار و یازده

فردا رفقایم می‌آیند اینجا و خوشحالم. هوا هم این روزها عالی است. گرم و آفتابی و اقیانوس هم آرام است. باید در وضعیت «از عالم چه می‌خواهم دیگر» باشم. توی یک فروشگاه لباس، عکس یک تن دیوانه‌ام کرد. یک یادآوری، … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای چهارده ژانویه دوهزار و یازده بسته هستند

سیزده ژانویه دوهزار و یازده

یک ذره که تنها بودم، تصویر بافتم و با تصویر خودساخته ضجه زدم. قبل و بعدش حالم خوب بود. با یک استاد دیگر حرف زدم و یک ذره برایم مشخص‌تر شد می‌خواهم تابستان چه کنم. فکر کردم آیا بلایی که … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای سیزده ژانویه دوهزار و یازده بسته هستند

دوازدهم زانویه دوهزار و یازده

امروز به این فکر می‌کردم که اگر محققی، منابع‌اش را به عنوان عضو داخلی گروه جمع کند و آن گروه اطلاعاتی بر اساس این فرض به او بدهند، آیا او باید نتایجش را از دید یکی داخلی بنویسد یا شاهد … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای دوازدهم زانویه دوهزار و یازده بسته هستند