بایگانی روزانه: 3 ژانویه 2011

سوم ژانویه دوهزار و یازده

سلام امروز فکر می‌کردم که باید همان دیشب، وقتی باران آنطور سیل‌آسا روی سرم می‌بارید و من ضجه‌زنان رفتم به طرف ماشین، می‌آمدم خانه‌ات. می‌آمدم و محکم بغلت می‌کردم. آنقدر محکم که جزیی از من شوی. که بگویم نه. نمی‌گذارم. … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای سوم ژانویه دوهزار و یازده بسته هستند