هفده ژانویه دوهزار و یازده

تصمیم گرفتم نرده‌های پله‌های داخل خانه و در را رنگ قفسه‌های کتاب‌خانه کنم. یک مغازه فرش فروشی پیدا کردم که صاحبش افغان است. گبه‌های خیلی خوبی دارد. دل من فرش قرمز می‌خواهد. از آنها که یک عمر دعوا می‌کردیم با پدر و مادرمان که چرا از آنها می‌خرند. دلم می‌خواهد یک تخت بندازم به جای این مبل‌ها، کنارش هم سماور زمردیان فتیله‌ای داشته باشم با قلیون. رفتم امروز یک «کادو فروشی» در لوس آنجلس، اما سماورهایش زشت بود و همه برقی. طلایی و نقره‌ایی توی چشم زن. یک قلیان هم دیشب کادو گرفتم. حالا فقط سماور و تخت و قالیچه و پشتی و صندوق لازم دارم که طرح خانه‌ام تکمیل شود. قلیا‌ن‌اش مهم بود که دارم!
اگر یک نصفه روز دیگر در لوس آنجلس می‌ماندم،‌ امکان داشت بترکم. صبح هم رفتیم رستوران ارکیده، املت و پیراشکی و شیرینی ناپلوئنی واقعی خوردیم. چایی هم چای دم کرده بود. واقعی.
نازنین‌ترین دوست عالم مرا برگرداند خانه و یک ذره دوباره حقیقتی را که ازش فرار می‌کنم فرو کرد توی چشمهایم و بعد رفت.
فردا می‌روم رنگ می‌خرم نردهای داخل خانه را رنگ می‌کنم. .

این نوشته در بلوط ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.