بایگانی ماهیانه: آوریل 2010

دماغ

زانوهایم را بغل کرده‌بودم و با این چشم‌های قلمبیده چمبره زده بودم جلوی وب‌کم. محکوم شده بودم به بی‌توجهی و گله گذاری و ساختن فضای سرد و محل نگذاشتن و با بقیه گرم گرفتن و … دنبال مقصر نمی‌گشتیم، اما … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای دماغ بسته هستند

از روابط انسانی- ۱

مدت‌هاست با سلام و صلوات و نذری خودم شرکای فکری، عاطفی و جنسی‌ام را انتخاب می‌کنم. حرف مفت است. می‌دانم، اما یک جوری خودم احساس امنیت بهتری دارم وقتی انتخاب می‌کنم. این وسط حس خوش‌آیند مطلوب بودن(object of desire) از … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای از روابط انسانی- ۱ بسته هستند

رستوران میکده

حالم آنقدر خوب بود که بلند بلند«ای خاطره‌ات پونز» می‌خواندم و به تخمم هم نبود که «واقعا» بد می‌خوانم. بعد رفتم بیرون و این آقای پسرعمه تپلی نگ برایم فندک گرفت و گفت ای که حال تو چقدر خریدنی است. … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای رستوران میکده بسته هستند

یادداشت‌های پراکنده در سفر-۸

اوج داستان «عشق در زمان وبا» همان صحنه بازار بود. همان‌جا که دختر پس‌ از آن سفر تبعیدگونه مشقت بار و تحمل آنهمه عاشقی، پدر را شکست می‌دهد و برمی‌گردد و آنجا در بازار می‌فهمد که مرد تمام شده. این … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط, سفر | دیدگاه‌ها برای یادداشت‌های پراکنده در سفر-۸ بسته هستند

یادداشت‌های پراکنده در سفر-۷

چرا کسی نمی‌گوید که همخانگی قاتل بی‌رحم همدلی‌است؟ من با تو همخانه نخواهم شد. قول می‌دهم.

منتشرشده در بلوط, سفر | دیدگاه‌ها برای یادداشت‌های پراکنده در سفر-۷ بسته هستند

یادداشت‌های پراکنده در سفر-۶

بخشی از من است. ننویسمش خودم را ننوشته‌ام و بنویسمش حریم خصوصی‌اش را عریان کرده‌ام. دوست ندارم این برزخ را.

منتشرشده در بلوط, سفر | دیدگاه‌ها برای یادداشت‌های پراکنده در سفر-۶ بسته هستند

یادداشت‌های پراکنده در سفر-۵

از دروغگوهای دروغ‌های کوچک بیشتر می‌ترسم. یک وقت یکی نمی‌خواهد تو چیزی را بدانی، می‌ترسد، می‌خواهد چیزی را حفظ کند، از تو خوشش نمی‌آید و می‌خواهد ضرری به تو بزند و یک عالمه دلیل دیگر. همه این‌ها قابل درک‌اند. شاید … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط, سفر | دیدگاه‌ها برای یادداشت‌های پراکنده در سفر-۵ بسته هستند

یادداشت‌های پراکنده در سفر-۴

اسم رابطه که می‌آید انگار خودش گند می‌زند به همه چیز. آدم را «مقید» می‌کند به بودن. به «همیشه» بودن. انگار اصل اسم با خودش زنجیر دارد. مقیدی که باشی در یک زمان معین، در یک مکان معین، در یک … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای یادداشت‌های پراکنده در سفر-۴ بسته هستند