بایگانی سالانه: 2008

دانشگاه یک هفته‌ای تعطیل است و من خانه نشینم. سال‌های قبل که کار تمام وقت اداره‌ای داشتم حال و هوای کریسمس و سال نو میلادی را بیشتر حس می‌کردم. شاید هم به خاطر وضع اقتصادی ما و ملت باشد که … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

۷۲۹*

خواستم بنویسم: «واقعیتش اینه که نوشتن یا ننوشتن، بایکوت کردن یا نکردن و تظاهرات رفتن یا نرفتن هیچ تغییری در وضعیت موجود ایجاد نمی‌کنه، فقط واسه دل خود آدم خوبه که بدون طرف بی‌تفاوتی رو نگرفته.» بعد دیدم یه ذره … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای ۷۲۹* بسته هستند

عجم جماعت

جالب است که ما ملت عجم را نباید با دولتمان یکی‌کنند، چرا که ملت ما با دولتمان فرق دارد و هیچ دولتی در این سی سال نماینده این ملت بزرگ نبوده و هزار و چهارصد و اندی سال است که … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای عجم جماعت بسته هستند

گلوله برفی

یک: آخر هفته است. برف آمده. موقع اسکی و برف بازی‌است. تعطیلات است دیگر. توی راه تاهو، دست یکی می‌خورد به ایستگاه رادیو و به جای آهنگ یه لحظه می‌رود روی اخبار. دویست و خورده‌ای در غزه کشته شدند. یکی … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای گلوله برفی بسته هستند

و اما تولد آقای عیسی

این آقای عیسی یه چیزی نزدیک به دوهزار و دوازده سیزده سال -چهار پنج سال زودتر از اون‌چیزی که بعدها سال تولدش شناخته شده- یه جایی در ده کیلومتری جنوب اورشلیم بدنیا اومده و بنابر روایات اولیه تولدش هیچ هم … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای و اما تولد آقای عیسی بسته هستند

چه خبر؟

حمیدرضا و کتی پرسیده‌اند که چه خبر؟ والا سلامتی. قربون شما. نفسی میاد و میره. زندگی من که اینجا ولوست همیشه. باید فکر کنم ببینم چی بنویسم که شما ندونید. یکم: اینو که دیگه حتما می‌دونید که چندماهی هست از … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای چه خبر؟ بسته هستند

فراموشی درد فراگیری‌است. جامعه مهاجر فراموشی از مدل خودش را دارد. چند سال که می‌گذرد انگار خودمان هم یادمان می‌رود که در آن ممکلت ما هم زندگی می‌کردیم، عاشق می‌شدیم، می‌رقصیدیم، آواز می‌خوانیدیم، زیر باران بوسه می‌خواستیم، می‌خندیدیم، فیلم‌ می‌دیدیم، … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

از دردهایی که می‌کشیم

تارا جوون نمی‌فمد که چرا کسی باید ابروهایش را بکند. ساده‌ترین جواب وقتی زیر بندش در حال دردکشیدنی، این است که «چه می‌دونم. استرسه» و تارا جون در حالیکه نخ را محکم‌تر فشار می‌دهد و چشمهایش را نازک می‌کند می‌گوید: … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای از دردهایی که می‌کشیم بسته هستند

برای آزادی حسین درخشان

We, the undersigned, view the circumstances surrounding the Iranian authorities’ arrest of Hossein Derakhshan (hoder.com), one of the most prominent Iranian bloggers, as extremely worrying. Derakhshan’s disappearance, detention at an unknown location, lack of access to his family and attorneys, … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای برای آزادی حسین درخشان بسته هستند

داروک هم خبری از ما نمی‌گیرد

بارانی که نیم‌ساعت ببارد بعد قطع شود همان بهتر که اصلا نبارد. باران باید ممتد باشد مثلا یک هفته همینطور ببارد بی‌آنکه بند آید. دلم باران آن مدلی می‌خواهد به اضافه یک سکوت مطلق که در آن هیچ صدایی غیر … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای داروک هم خبری از ما نمی‌گیرد بسته هستند