با کسب اجازه از صاحب سبک:
زری با یک دست ابرو میگرفت وگوشی به دست دیگر با تو حرف میزد: ” نه . بیا. من این مشتری آخرم هست. میرسم بهت.” و بعد تو چیزی گفتی و زری گفت :” نازی خانومی. آره. خوشگلت میکنم.”
من نمیدانستم تویی. زری به من گفت : ” خوبه یا نازکتر بشه؟ ”
زری تازه نخ بند را به گردنش گره زده بود که تو آمدی. من اول نشناختمت. آنقدر که گنده شده بودی. دفعه اولی که دیده بودمت آرزو کرده بودم هیکل تو را داشتم. یادت میاید؟ تو مربی شنا بودی و شوهرت اجازه نداد تو شنا کنی. چون مردها تن تو را میدیدند. حتی تو گفتی که مایو یکسره – از همانها که وقتی شوهرت تو را به دبی برد پوشیدی, میپوشی. اما شوهرت به تو لبخند زد و گفت که قبلا در این باره صحبت کرده اید و تو خودت دوست نداری شنا کنی. من باور کردم که تو خودت دوست نداری.
تو هم من را نشناختی. من الان هیکل آن موقع تو را دارم. با این موهای عجیب و تو های لایت موهایت سیاه شده و هیکل آن موقع من را داری. من فکر کردم حامله ای. اما نبودی. خودت گفتی که نیستی. من از دیدن لایه های شکمت خوشحال شدم. لبخند زدم و تو فکر کردی من از دیدن تو خوشحال شدم.
تو گفتی: ” آقاتون خوبه؟” و من گفتم :” بابا اینها هم خوبن . مرسی از لطفتون.” میدانستم منظورت بابا اینها نیست. اما میخواستم به تو بگوییم که من آقا ندارم. تو خندیدی و گفتی :” نه . منظورم شوهرت بود.” و من صدایم را نازک کردم و گفتم:”از کی تا حالا شوهر آدم آقاشه؟. آره. اون هم خوبه. ع آقا خوبن؟ ” اما راستش را بخواهی در در دلم به جای اقا گفتم جاکش. آخر من همیشه فکر میکردم شوهر تو یک جاکش واقعی است.
بعد تو شروع کردی با زری حرف زدن. زری گفت :” کار و بار چطوره؟ اوضاع مغازه خوبه؟ گرفته ؟” تو گفتی که بد نیست و تازه شروع شده و مردم هنوز نشناختن. بعد رو به من کردی و گفتی ما یه پیتزایی باز کردیم. و بعد یک دسته کارت در آوردی و گذاشتی جلوی آینه. من لپهایم را باد کرده بودم که زری بند بیاندازد. میتوانستم جوابت را بدهم . اما وانمود کردم نمیتوانم. بعد که زری لپم را تمام کرد گفتم: ” مرسی. من که پیتزا نمیخورم . اما یه کارت رو میگیرم.” تو گفتی که چرا پیتزا نمیخورم. من به لایه های شکم تو نگاه کردم و با تمام حرصی که در وجودم داشتم گفتم: ” آخه پیتزا هلتی نیست. من خیلی مواظبم که غذای هلتی بخورم.” تو خفه شدی و من کیف کردم.
بعد یک دفعه زری به تو گفت: ” وای..نرگس رو دیدی این قسمتش رو؟” تو گویی که انگار همه دنیا را به تو دادند با همه وجودت گفتی: ” وای . آره. اینقدر گریه کردم. ضبطش کردم شب باز با ع دیدمش. دوباره گریه کردم. ” زری به من گفت:” نرگس میبینی؟” من در حالی که پوست چشمم را میکشیدم با تحقیر به چشمهای تو نگاه کردم و گفتم :” چیه؟ سریال ایرانیه؟”
تو گویی که من بزرگترین گناه دنیا را مرتکب شده باشم برایم توضیح دادی که نرگس بهترین سریالی است که در همه عمرت دیدی و تمام قصه فیلم آن دختر را هم برایم تعریف کردی.
میخواستم بگویم که شوهر جاکشت اجازه میدهد تو از این فیلمها هم ببینی که خودت جوابم را دادی. ” ع فیلم رو تو اینترنت دیده. اما نذاشته من ببینم. میگه خیلی بده. ” من میخواستم به تو در مورد مغازه کیس اند تل بگویم.
به زری گفتم روی پوستم ماسک آوکادو و خیار بگذارد. ” آخه بعد از بند, چون دریچه های پوست باز میشن, خیلی برای تغذیه پوست خوبه”. تو این را نمید انستی. من هم نمیدانستم. در همان لحظه از خودم در آوردم. حتی هیچ وقت همچین چیزی نخوانده بودم. ماسک ده دلار بود. من میخواستم شام بخرم. اما فکر کردم در خانه گوجه داریم و من شام املت درست میکنم. شاید هم میخواستم بیشتر بشینم و به لایه های شکم تو نگاه کنم. کار خوبی کردم که ماندم.
تو شروع کردی از پیتزایی حرف زدن و اینکه ع چقدر مراقبت تو هست و نمیگذارد تو با مردهای کارگر مکزیکی که ” مثل ایرانی ها افاده ندارن و ساعتی پنج دلار بیشتر نمیگیرن” تنها بمانی. ع حتی وقتی دلیوری هم میرود تو را با خود میبرد. من فقط سر سوزنی با برداشتن تیغ ابروی زری و کشتن تو فاصله داشتم. سر سوزنی.
زری رو چشمانم خیار میگذارد. من سردم است. به آن ده دلار فکر میکنم. تو دلت برای مادرت تنگ شده است. اما ع میگوید که باید صبر کنی سال بعد باهم بروید. وقتی مغازه کارش گرفت و پول دار شدید. تو به مادرت گفته ای داری درس میخوانی. اما از وقتی پیتزایی باز شده است حتی به کلاس زبانت هم نرفته ای. تو دلت میخواهی شنا کنی. به ع گفتی وقتی که پولدار شدید باید برایت خانه استخر دار بخرد. ع گفته است که خانه ای برایت میخرد که در زیر زمینش یک استخر باشد. تو حتی عکسش را در اینترنت دیده ای.
من فکر میکنم تو نمیتوانی با این شکم شنا کنی. شاید غرق شوی. آنوقت ع تو را در همان زیرزمین دفن میکند و به مادرت میگوید که تو دانشجوی سال آخر پزشکی بودی.
مادرت دلش میخواهد بیاید تو را ببیند. اما ع میگوید هروقت که پولدار شدید.
من گرسنه ام است. هوس پیتزا کرده ام. کارم تمام شده. صورتم را میشورم. حالا پوستم تغذیه شده است. من زیبا شده ام. تو پشت صندلی نشسته ای و منتظری زری بیاید موهایت را درست کند. آخر تو امشب پریودت تمام شده و میخواهی برای ع زیبا باشی. چون ع تحمل پریود یک هفته ای تو را ندارد. تو از دکترت پرسیدی که راهی برای کم کردن پریودت نیست و دکتر به تو خندیده است. شاید هم تو میترسی که ع در این یک هفته برود با ان ” کارگر ایکبیری روس” بخوابد.
دست میدهیم و خداحافظی میکنیم. به زری پنج دلار تیپ میدهم. به تو میگویم به ع آقا سلام برسانی. منظورم اما از آقا , جاکش است.
سردم است. زنگ میزنم و یک پیتزای بزرگ سفارش میدهم. عیبی ندارد. بخاری نمیخرم این ماه. گوگل را باز میکنم و مینویسم ” زهرا میر ابراهیمی.”

این نوشته در بلوط ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.