می‌خوام برم بشینم با «زنیکه» یه سیگاری بزنیم بیرون. بعد از اینهمه لوس بازی و شاکی بودنه و غرزدن‌ها ، بالاخره امروزه یه بیلاخ فرنگی با انگشت وسطی نشونمون داد که خانوم خفه.
شاکی بودم که الکی ایکی یه چی گفتیم مایه دردسر خودمون شد.، واسه خاطر خانوم که هیچ پخی هم نیست، هر بلایی خواستن سرمون آوردن، همه جوری خرمون کردن، (این افعال جمع به خاطر فضای دردله است، وگرنه ما که کوچیک شمام هستیم.) همه جوری سیخ زدن، چوب کردن (ببخشیدها. ولی کردن) تو ماتحتمون، وسط راه ول کردن رفتن، اصلا از اول نیومدن کاشتنمون…آخرش هم ما موندیم با این زنیکه که بادکنک بی‌باد هم بود. باد هم نداشت دلمون خوش باشه بترکونیمش. واسه خاطر یه بادکنک خالیه، که مام به روی خودمون نمی‌آوردیم خالیه، سی سال بلا کشیدیم دم نزدیم. آخر کار ما بودیم و سرکار خانم که خم به ابروش نمی‌آورد که بابا من سوراخم اصلا. بله بله‌ای تحویل جماعت می‌داد که بعید نیست دوباره از قصد انگشتش کردن یا نه.
سرکار خانم امروز ما رو آنچنان اما شرمنده کرد که دهن ما یکی رو تا خود دم قبرمون بست. زن قویه امروز دوتا تصمیم واسه ما گرفت، که اینطور بگم، بگو مثل خالکوبی رو پیشونی که لیزر میزر نمیره تو کارش، هستم حالاحالاها- همون تا دم قبر در واقع- در خدمت نوه و نتیجه‌ها و نبیره‌هاشون.
ما خودمون بودیم که داشتیم مثل سگ (از بید هم بدتره) می‌لرزیدیم که آخه لامصب دریا به این گندگی. برو بنداز خفه کن خودتو راحت شی این چه آهن رباهایی هست آخه به تو وصله که هر دفعه یه مدل دردسر رو جذب می‌کنه. تو مایه‌های خودکشی و اینا بودیم که زن قویه یه نگاه به ما انداخت، یه نگاه به آینه بغل ماشین، یه سایه سیاه کشید پشت چشاش، بعد گوشی تلفن رو برداشت. تصمیماشو گرفت، گفت: ببخشید، چی می‌گفتی؟ انگار نه انگار که ما یه خالکوبی اژدها زده بودیم رو پیشونیمون.
بعد نیم ساعت که دوزاری‌اش افتاد چیکار کرده با جبین ما ، تازه برگشته به من می‌گه: حال کردی؟ جفت اژدهاهاش اصله چینه. بعد یه نفس عمیق کشید، ساکت شد، خیلی به جاده دور نگاه کن طوری. بدون اینکه به من نگاه کنه گفت: تو سرزمین ما به این دم این اژدهاها می‌گن سیم‌ آخر.

این نوشته در بلوط ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.