یکی از خاله‌هام با بچه دو سه ساله‌اش یه چند هفته‌ای هست که اومدن پیش مامان اینها. ظاهرا همه خانواده عاشق این بچه‌ شدن. منا که ما رو کشت بسکه عکساشو فرستاد. برادرم هم ظاهرا دیگه شبا زود میاد خونه صد بار هم زنگ میزنه که ببینه بچه بیداره یا نه هنوز. من هنوز ندیدمشون.
دیشب به بابام زنگ می‌زنم میگم خب ظاهرا خیلی دلتون بچه می‌خواد. یه چند سال صبر کنید نوه‌ دار می‌شید. بابام می‌گه مگه اینکه منا و رها یه کاری بکنن. میگم درست صحبت کن. من چی؟ می‌گه چند سال دیگه واسه تو دیگه خیلی دیره. ازت می‌گذره.
می‌گم نه خیر. اینطور نیست. علم پیشرفت کرده. جنیفر لوپز چهل و اندی سالش بود دوقلو زایید. حالا بابام می‌پرسه زایمان اولش بود؟ من آخه از کجا بدونم زایمان چندم جنیفر لوپز بود؟ می‌گم. آره. بچه‌های اولش بودن. تازه دو قلو هم بودن.
بابام بعد یه جوری که حالا دلم نسوزه می‌گه خب باشه. ایشالله علم پیشرفت کنه.
بعد هم رفت با بچه‌ بازی کنه!
فکر کنم هدف بعدی زندگیم الان مشخص شده. روی بابام رو کم باید بکنم!

این نوشته در بلوط ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.