پانزدهم اکتبر دو هزار و یازده

از وقتی اومدم هم زیاد مهمون کوچ سرفینگی داشتم هم مهمون همزبان‌خانه‌ای.
اولش دو تا دختر فرانسوی اومدند. یکیشون یک سال اینجا پذیرش گرفته بود و دو شب بود و بعد رفت پیش یکی دیگه. ماریان اما تقریبا یک هفته موند تا جا پیدا کنه. بعد یک آقای میان سالی اومد که داشت از سیاتل با دوچرخه می‌رفت مکزیک. این فقط یه شب بود و واقعا هم معاشرتی نکردیم. دیر اومد و زود رفت
یه زوج آلمانی هم یک شب اینجا بودند. الان هم پسربچه آمریکایی اینجاست. اینکه می‌گم پسربچه با توجه به سن و سال خودمون میگم. هجده سالشه و دبیرستان رو که تمام کرد – در ایالت ایندیانا- راه افتاد بگره تو آمریکا. پول هم نداره. هیچ هایک می کنه و کوچ سرفینگ. دستبند و اینا می‌بافه و فلوت هم میزنه.
یه زوج ایرانی هم از طریق همزبان خانه اومدند. یه دانشجویی دکترا هم که تازه قبول شده بود و مستقیم از ایران اومد اینجا تا خونه پیدا کنه.
مهمون بازی دوس دارم. به چاد (همین بچه کوچکه) گفتم فردا بریم حیاط رو تمییز کنیم. می‌گه اگه یه کاری باشه بکنم خوشحال‌تر میشم و خیلی سختم نیست بمونم. قرار شد خونه رو جارو برقی هم بکشه.
** بعد از یه وقته طولانی الان پروژه همزبان خانه قراره به جاهای خوبی برسه. خودم براش هیجان زده ام خیلی. منتظر خبرهای تازه ای ازش باشید.

این نوشته در بلوط ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.