شانزدهم اکتبر دو هزار و یازده

تولد عزیزترین خواهر دنیاست.
واقعا هم مامان بدنیاش آورده. یادمه یه تاکسی نارنجی بود. من وسط نشسته بودم. منا بغل من بود. دو طرفم هم مامان بزرگ و بابا نشسته بودند. من پنج سالم بود گمونم. بابا گفت اسم آجی کوچولوتو چی بذاریم. منم گفتم بذاریم منا. یه سال بعد از کشته شدن منا محمودنژاد بود. اسمش همه جا بود.
خواستم بگم که جریان اون سطل ماست و اینا واقعی نیست. رسما خودم بودم که تحویلت گرفتنیم از بیمارستان بوعلی‌سینا.
دوست دارم دخترک.

این نوشته در بلوط ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.