ما و برایانا کوچولو

بریانا یه دختر خانوم خوشگل و تپلی هشت ساله هست که دو هفته پیش رفته کلاس سوم ابتدایی.
برایانا میدونه که بدن اون و پسرها باهم فرق داره. میدونه که قسمتهای تو بدن پسرها هست- که مامانش وقتی پنج سالش بوده تو عکس بهش نشون داده – که تو بدن اون نیست و با اون چیزی که اون داره فرق داره. میدونه که آدمها ممکن زن, مرد, کوتاه, بلند , لاغر یا چاق باشن. این خود آدم هست که مهمه نه اینکه زن هست یا مرد یا خوشگل یا چاق.
بریانا میدونه که لک لک اون رو نیاورده. هرچند این قصه رو خیلی دوست داره اما میدونه که مامان و باباش – که الان تو تکزاس هست و سالی یه بار میاد میبیندش- یه وقتی بعد از دانشگاه مامان تصمیم گرفتن بچه دار بشن. بنابراین باباش یه وقتی پینسش رو تو واژن مادرش گذاشته و اون وقت تو از بدن هردو موادی ترشح شده که تو رحم مادرش – که جایی هست زیر شکم قلمبه مامان- تبدیل به بریانا شده.
بریانا عکسهای خودش رو وقتی تو رحم مادرش بوده دیده و اونها رو دوست داره. هر چند نمیدونه چه جوری اون چیزهای به اون کوچولویی تبدیل به خودش شدن.
بریانا میدونه که یه روزی – که ممکنه هر روزی باشه – از بدنش خون میاد و لباسش رو خونی میکنه. میدونه که نباید بترسه و اگه تو مدرسه هست به معلمش و اگه تو خونه هست به مامان یا بابا بزرگش بگه . میدونه که شاید یه ذره درد هم داشته باشه. اما چند روز بیشتر نیست. مامانش بهش قول داده اون روز که اومد براش یه جشن کوچولو بگیره و ببردش دیزنی لند. چون بریانا از اون روز دیگه دوره بزرگ شدنش شروع میشه.
بریانا میدونه که دخترها – با اونکه پسرهای کلاس زیاد هم مسخرشون میکنن- اصلا ضعیف و نازک نارنجی نیستن. دختر ها هم میتونن فوتبال بازی کنن و تو مسابقه دو از پسرها ببرن. تازه اون از همه بهتر شنا میکنه. بریانا دختر بودن خودش رو دوست داره و با اونکه یه وقتهایی دلش میخواد پسر باشه اما میدونه که همه پسرها به موهای قشنگ اون حسودیشون میشه.
بریانا یاد گرفته که اگه یه روز تو مدرسه یا خونه یکی از دوستای خودش یا مامانش دید که کسی داره به سرش یا گوشاش یا تنش دست بکشه ساکت نباشه و بگه لطفا این کار رو نکنید. چون من ناراحت میشم. میدونه که بعضی از اونها ممکنه یه جور مریضی داشته باشن و بعضی از کارهاشون دست خودشون نباشه. میدونه که زود باید بیاد به مادرش بگه. چون مادرش شاید بتونه به اونها کمک کنه. یاد گرفته که اگه یه اتفاق اینجوری بیفته و کسی ناراحتش کنه , نباید از دست خودش ناراحت بشه یا خجالت بکشه. ولی اولین کاری که میکنه اینه که بره به مامانش بگه. میدونه که تلفن مامانش همیشه جواب میده حتی وقتی تو یه جلسه مهم باشه.
بریانا دوست داره وقتی بزرگ شد جغرافیادان بشه چون جغرافیا رو خیلی دوست داره . دوست داره مثل مامانش قوی بشه و بتونه هم کار کنه و هم بچه داشته باشه. بریانا دوست داره چهار تا خواهر دیگه هم داشته باشه.
بریانا رو دوست دارم. و فکر میکنم چیزهایی که یاد گرفته رو میشه به هر دختر یا پسر کوچولوی دیگه ای هر جای دنیا یاد داد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

این نوشته در بلوط ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.