دیروز بعد از نوشتن اون مطلب خیلی اذیت شدم. نوشتنش اونقدی اذیتم نکرد که فکر کردن به درست بودن یا نبودن بیانش اذیتم کرد. اما به یه چیزی اعتقاد دارم اونم اینکه حسی که اومد و فکر کردی باید بنویسی, حتما تو اون لحظه درسته.
تو راه رفتن به مدرسه با یکی از بجه ها حرف زدم. آروم نشدم. کلاسها هم بد گذشت. قهوی که خوردم بیشتر عصبی ام کرد.
تو خونه مطلب رو به وحید نشون دادم. باید با کسی حرف میزدم. خوب خوشایند نبود. تا نصفه شب حرف زدیم. خیلی مفصل. که چرا نوشتم و چرا الان دارم اذیت میشم. خیلی آروم خوابیدم.
چند تا مطلب هست.
از تصویر اون انسان قربانی توی قصه خوشم نمیاد اصلا. با این آدمی که الان پشت کامپیوترش نشسته فرسنگها فاصله داره. دوست ندارم ازم تصویری کشیده بشه که واقعی نیست.
ما منتقل کننده های فرهنگی هستیم که وقتی دایی بچه به بچه تجاوز میکنه , پدر بچه رو میکشه. ما قربانی فرهنگی هستیم که وقتی کسی مورد تجاوز قرار میگیره بدون استثنا مشمول ضرب المثل” کرم از درخته ” میشه.
ما انسانهایی هستیم که وقتی کسی از خودش دفاع میکنه میگیم ” مرض داشتی بری اونجا که اون اتفاق بیفته؟” ما متجاوز رو تقدیر و قربانی رو محکوم میکنیم.
ما انسانهایی هستیم که هنوز به محرم و نامحرم و روسری کشیدن سر بچه پنج ساله فکر میکنیم. ما مردمی هستیم که به دختر دوازده ساله میگیم ” اگه روسری سرت میکردی شب یارو نمیاومد سراغت. حقت بود پس کثافت”.
ما تحصیل کرده هامون هنوز دنبال دختر دست نخورده اند و وبلاگ نویس هامون خیلی راحت پشت میز میشین و محکوم میکنند بقیه رو به جندگی.
ما از فرهنگی هستیم که قربانی محکومه. به جرم اینکه ما تشنگان قدرتیم و متجاوز قدرتمنده.
گاهی فکر میکنم اگه دست خیلی از همین انسانهای مدرن باشه ( و مرد و زن واقعا تفاوتی نداره) از وقتی دختری بدنیا میاد اون رو تو قفسی میذارن و وقتی بیست سالش شد در قفس رو باز میکنن و میگن بیا موقع جفت گیریت هست. میری یه قفس جدید. چون تو ذهن اونها زن هرکاری بکنه محکومه و پاش کجه و کرم داره.
اما باید گفت. باید نوشت. شاید واسه نسل بعدی. شاید واسه کوچکترهای دور و برمون . واسه مادرها و پدر های آینده. برچسب جندگی خوردن هم خیلی مهم نیست. خنده داره بیشتر. با این وبلاگها تنها کاری که میشه کرد اینه که ما خود خواننده ها یه جوری مناسب جامعه دور و بر چیزهایی رو که یاد میگیریم منتقل کنیم.
خوشحالم که انار هم نوشت و بقیه هم. کامنتها رو میبندم چون همونقدر که برای بقیه ارزش قائلم برای اعصاب خودم هم هستم. امروز یه ذره زیادی کار دارم اما بعد از ظهر اگه وقت کنم مینویسم از یه تجربه موفق برای یه دختر کوچیک خارجی که به خاله ام تو ایران گفتم و اون هم خیلی خوب اجراش کرد و هیچ جای فرهنگ محترمون پاره نشد.

این نوشته در بلوط ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.