پانزده آپریل دوهزار و یازده

اینو فردا شب اون شب کشف کردم
سرخوش هم بودم.
تو نصفه خودم تو تخت دراز کشیدم
سرم و گردنم رو کشیدم رو نصفه اونور
رو بالش اونوری
بعد از یه ذره
گردنم اونطوری درد گرفت که دیشبش که سرم بود رو شونه‌اش درد گرفت
دردش زیاد شد. من لذت می‌بردم
با خودم هم می‌خندیدم.
مریضم. می‌دونم.

این نوشته در بلوط ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.