دهم مارس دوهزار و یازده

وسط کوهی از خرت و پرت و خرید‌های جا به جا نشده و سیم‌های ولوی سیستم صوتی، که خریدم و فکر کردم خودم می‌تونم سرهمش کنم و نصبش کنم به دیوار و چه خیال خامی، لباس‌های نشسته و ظرف‌های کپک زده و ته سیگار و لیوان‌های کثیف قهوه و چایی و کیف و کتاب و جزوه و پوست‌های آخرین دانه‌های کیک یزدی‌های نازنینم نشستم و یکی از مهم‌ترین تصمیماتی که رو که یه آدم می‌تونه تو زندگیش بگیره گرفتم و ایمیلش کردم رفت!
پی‌نوشت: هیجان‌زده و خوشحالم.

این نوشته در بلوط ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.