تراپیستم می‌گوید که آستانه تحمل عدم استقرار برای من از متوسط مردم خیلی بیشتر است. اینکه جای ثابتی و کار و وضعیت معلومی نداشته باشم معمولا اذیتم نمی‌کند. اما به قول او هر کسی یک ظرفیتی دارد. یک جا مال من هم سرریز می‌شود. یعنی سرریز برای چند ساعت یا حتی چند دقیقه. یادم می‌آید که مثل یک الکترون در حال چرخیدنم و هیچ مقصد، رویا، آرزو، جا و هدفی ندارم. بعد یایدم می‌رود که خودم می‌خواهم که روزانه زندگی کنم. بعد یک دفعه می‌ترسم که حالا چه می‌شود. این می‌شود که حمله ترس/ حمله عصبی/ چه می‌دانم اسمش کدام کوفتی است دارم و جانم شروع می‌کند به لرزیدن.
تراپیستم می‌گوید که وقتی این حمله‌ها می‌آید سراغم نباید بگردم که حالا باید برای همه زندگی تصمیم بگیرم و تمام بنیان‌های خودم را زیر سوال ببرم. یادم بیاید که این رد می شود و اگر تا حالا زنده ماندم و این وضع مرا نکشته یحتمل بعد از این هم نمی‌کشد. عقیده دارد که وقت این حمله‌ها باید به بقیه بگویم که تنها نگذارنم. اما گفت که نباید حالا توضیح دهم که چرا اینطور شدم و نگرانی ام از چیست یا قلم و کاغذ بگیرم برای همه آینده نقشه بکشم و بترسم.
حمله‌ها یک ذره بیشتر شده اند. نگران شده ام.
امروز رفتم یک کمد متحرک خریدم. یک چیز است پارچه‌ای است و آدم لباس‌ها را می‌گذارد تویش. دنبال اتاق برای یک ماه آینده می‌گردم. شروع کرده ام به کار کردن.

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

به محض اینکه حس می‌کنم باید خودم را برای یکی توضیح بدهم،‌ اضطراب می‌آید سراغم.
اینکه با درسم، کارم، جای زندگی‌ام، مریضی‌ام، ابروهایم، وقتم، روزم….چه می‌کنم- که آخرش این می‌شود که هیچ کدامش روال منطقی و «معقول» ندارد و خب اگر شاکی باشم یا ناراحت، تقصیر خودم هست- را اگر قرار باشد برای کسی تعریف کنم دست و دلم می‌لرزد.
بعد هم لعنت کند زمانی را که این حمله‌ها می‌آید سراغ آدم. شاید برای همین است که در دو ماه گذشته -غیر از خانواده- فقط با سه نفر دیگر معاشرت کردم. آن هم کسایی که خودشان توی این گم و گوری من بودند. خیلی هم نگران من نیستند.
یک خانم مهربانی ایمیل زد و گفت ( اینجا را می‌خواند) که از رنجی که می‌برم ناراحت است. اسمش یک جور بی وزنی غریب است. رنج نیست. تمرین تازه ای است که شاید باید بیشتر خود دار باشم در بازگو کردنش. اینجا را جدی نگیرید.

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

آدم مهمانی خصوصی با خانم گوگوش دعوت باشد بعد فکر کند حال ندارد دوش بگیرد، پس شاید اصلا نرود؟
بخورد توی سرم این گشادی. بخورد توی سرم.

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

س بودم گوشواره می‌ساختم، بابام می‌گه سی ساله درس خوندی منگوله بسازی؟
همچین خانواده هنر دوست و هنر فهم و ساپورتیوی داریم ما!
(بعد هی تلاش کرد درستش کنه، من دلم سوخت. بخشیدمش)

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

در سال دو هزار و دوازده نوشتن این حرفها هم زشته واقعا، اما دوست عزیز:
رابطه باز شما و همسرتون یه ذره غیر قابل باور به نظر نمی‌رسه وقتی ما داریم باهم ناهار می‌خوریم و همسرتون زنگ می‌زنه و شما بهش- جلوی بنده- می‌گید که دارم تو دانشگاه کار می‌کنم.
خیلی عالی. آفرین که کون عالم رو پاره کردید از جندگی. ولی معمولا جنده‌های واقعی خیلی اینو داد نمی‌زنن
تعریف رابطه باز احتمالا به نظرتون این نیست که همسرتون حالا ناراحت نشه و دلش نشکنه اگه بدونه شما با یک نفر دیگه دارید ناهار می‌خورید (فقط ناهار)
بله. این بسیار خوبه که بسیاری از ماها می‌تونیم از بدن و روابطمون بنویسم. از تشویق شما متشکرم. بدون اینکه شما هم نظر بدید ما تا وقتی بخواهیم این کار رو می‌کنیم.
دختری که نخواد با شما بخوابه، ممکنه از شما خوشش نیاد! حتی یک بار این به ذهنتون خطور کرده؟
دوست عزیز، من شرمنده که اینجا رو می‌خونی و شاید خانومت هم بخونه و بدونه که تو دانشگاه ناهار نمی‌خوردی. اما خب دیگه. یه بوم و دو هوا خیلی موضع مطلوب من نیست.
اینکه اگه جا ندارید تو شهر غریب، می‌تونید در منزل من بخوابید، دعوت از شما برای سکس نیست. اگر اینطور بود، بنده خیلی راحت اینو خدمتتون عرض می‌کردم. نه خیر. پریود هم نیستم. واقعا چرا این به ذهنتون خطور نمی‌کنه که ممکنه کسی – به سادگی- علاقه مند به خوابیدن با شما نباشه؟
و البته این قضیه که در زمان پریود هم میشه سکس بسیار لذت بخشی داشت.
-نظر شما در خصوص اینکه دخترهای ایرانی (با تاکید، دختر های ایرانی) فقط حرف می‌زنن و به پای عمل (بخوانید خوابیدن با شما) که می‌رسه،‌ هنوز می ترسن (کلمه ‌ای که شما استفاده کردید) نظر بسیار مزخرفیه. بسیاری از انسانهای روی کره زمین، علاقه مند به خوابیدن با شما نیستند.
بیشتر از اینکه هنوز بعد از اینهمه سال باید این ها رو باید یادآوری کرد عصبانی ‌ام. و نه خیر آقا. شما فمنیست نیستید. کلا مردی که داد بزنه من فمنیستم، یه جای کارش می‌لنگه. مال شما خیلی جاهاش می‌لنگه.
من به شما در هیچ مسئله سیاسی و انسان دوستانه‌ای اعتماد نخواهم کرد. معنای نه بسیار ساده همان نه است. اینکه شما تفسیر هرمونوتیک از نه بکنید، امر بسیار خطرناکی است.
البته درست است که شما سال‌هاست که اینجا را نخواندید و نمی‌خوانید، اما عرض کنم که جا گذاشتن شالگردن و تماس گرفتن برای پس گرفتنش،‌ یک طرفند بسیار قدیمی است. شال گردن کنار کلید ماشینتان بود. چطور آن را دیدید و برداشتید؟
راستی، یک ایمیل زدم به تمام دوستان مشترکی که گفته بودید دوست صمیمی‌تان هستند و آن ها من را به شما معرفی کرده بودند. عرض کردم که دیگر از این معرفی‌ها نکنند و دلیلش را هم توضیح دادم. خواستم در جریان باشید.

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

گاهی فکر می‌کنم که زندگی ‌ام بند نفس کسی شده است که نفس نمی‌کشد. عجیب نیست که این روزها اینقدر سرفه می‌کنم. سیگار همیشه بهانه خوبی است.

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

Car Talk

– I am not an asshole.
-No, but you are an ass.
-I know. I am an ass. Indeed.
-But making this as an excuse make you an asshole.
-what do you mean?
– I mean you know you are an ass and everybody knows you are an ass, so you keep being an ass and justify your assness with being an ass. This is not ass anymore. this is assholeness!
-but I am not an asshole.
-You are a potential asshole, but a practical ass.

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای Car Talk بسته هستند

یه عالمه لحظه است که می‌خوام بنویسمشون. اما بعد یادم می‌آد که اینقدر گذرا بودند که حتی حسشون هم یادم نمیاد. نمیخوام شرح فضای خالی بدم. خودم خالی ام.

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

کاشکی می‌شد تو رو فرستاد خارج.
و من رو ممنوع الخروج کرد.

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

رابطه من و تلفنم ( نه گوشی موبایل، بلکه تلفن به معنای کلاسیک جریان: آن چیزی که مردم با آن با یکدیگر حرف می‌زنند) تقریبا به انتها رسیده.
به پیغام‌ها گوش نمی‌دهم. نمی‌توانم. باید هزار بار نفس عمیق بکشم و خودم را مجبور کنم به کسی زنگ بزنم یا جواب تلفن بدهم. یکی از آدم های سابق فکر می‌کند من مرده ام.
امروز پانزده تا پیغام گوش نداده را دیلیت کردم. شاید یکیشان می‌گفت که برای یک کاری قبول شدم. اگر اینطور بود هم حالا دیگر از میان رفته.
صدای ماشین‌ها توی سرم غوغا می‌کنند. ماشین های تصادفی با اگزوزهای پر سر و صدایی که به آسفالت کشیده می‌شوند.

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند