باز هم درخواست

۱. جریان هوا موقع خواب برای سرحال بیدار شدن فردا صبح خیلی موثره. (‌حداقل برای ما دو نفر که تجربه اینطور نشون داده). حالا هوا سرد شده. ما پنجره ها رو می بندیم و بخاری رو روشن می کنیم. این است که صبح ها یک ساعت به هم تعارف می کنیم که نه خواهش می کنم. شما اول بفرمایید دوش بگیرید!
کسی راهی بلده که بشه این رو چاره کرد؟ یعنی وقتی پنجره ها بسته است و بخاری روشن هوا هم اینطور دم کرده نشه؟
۲. من به شدت دلم می خواد برای این جریان فیلترینگ بلاگم کاری بکنم. یه لطفی بکنید و شمایی که ایران تشریف دارید و منت می ذارید و می آیید اینجا رو می خونید به من بگید چطور این کار رو می کنید. یعنی اگه فیلتر شکنی هست (‌که من خودم هنوز نمی دونم چیه) یا از راه دیگه ای استفاده می کنید لطفا کنید و به من هم بگید که من به بقیه خواننده هام بگم.
من خودم به این چند تا راه فکر کردم ولی چون هیچ سابقه ای ندارم و کار آیشون رو نمی دونم امیدوارم شما بگید که کدوم بهتره.
* یک ایمیل لیست درست کنم و مطالب رو با ایمیل بفرستم. ( من خودم در خوندن این ایمیل های بلاگی خیلی تنبلم. شاید همه مثل من نباشند)
* یه دومین دیگه بگیرم و از همه بخوام که لینک رو عوض کنند. ( تضمینی وجود نداره که باز اون فیلتر نشه)
* از وردپرس استفاده کنم که شنیدم فیلتر نمی شه. (‌راستش رفته ام یک دومینی هم گرفتم اما هنوز مرددم که چیکار می خوام بکنم.)
این یه دفعه رو خواهش می کنم در بخش نظرات یا با ایمیل بهم خبر بدید که با سابقه ای که در خوندن وبلاگ های فیلتر شده داشتید به نظرتون کدوم یکی از این راهها بهتره.
من برای تک تک خواننده هام ارزش فوق العاده ای قایلم و می دونم این وقتی که برای خوندن این وبلاگ پیزوری من می گذارند رو به هزار و یک نحو موثر تری می تونند پر کنند اما منت بر سر من میگذارند . این ایمیل هایی خواننده های قدیمی ام – مخصوصا اونها که از فیلتر شکن و اینها هم استفاده نمی کنند- خیلی غصه دارم می کنه.
۳. بنده دیروز کوفته ترکی درست کردم و از اونجا که من قربون این غذاهای ایرانی برم که هرکدوم یه سه چهار ساعتی وقت می گیرن باز هم عملیات درس خوندن انجام نشد. همچنان چشممان به آقا کریمه.
پی نوشت:
در ضمن من برای این حضرات فیلتر کننده به این آدرسfilter@dci.ir نامه نوشتم که چرا وبلاگم فیلتره و اونها گفتن که به دستور مستقیم قوه قضاییه فیلتر شده و باید با اونجا تماس بگیرم یعنی باید شخصا بروم به : خیابان بخارا- جنوب بیمارستان آسیا- دادسرای عمومی و انقلاب تهران-طبقه دوم- دفتر اینترنت قوه قضاییه.
خوب حالا بنده با این آدرس چه کنم؟

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای باز هم درخواست بسته هستند

خبر رسانی دیر

آن فستیوال چرم پوشان خیابان فولسوم سن فرانسیسکو را که پارسال رفته بودم یادتان هست؟
خوب من امسال هم می خواستم بروم و همش منتظر ماه اکتبر بودم برای برنامه شان. همین امروز صبح فهمیدم که برنامه خود امروز است!
ساعت یازده صبح تا شش بعد از ظهر.
اینجا می توانید آدرس و دیگر اطلاعات را بخوانید.
خیلی دیر شده و من اصلا نمی دانم که می توانم حالا بروم یا نه.( ساعت نه و نیم صبح است)
اگر رفتید و ما نیامدیم جای ما را هم خالی کنید. عکس هم یادتان نرود.

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای خبر رسانی دیر بسته هستند

درد

سلام. خوبی؟
من خوب نیستم. حالم امروز خوش نیست. هنوز یک روز کامل مانده و تازه اول صبح است. دیگر برای آخر هفته ها هیچ قراری نخواهم گذاشت. تا سه ماه آینده. آنقدر از درسها عقبم که دیگر حتی نمی فهمم استادها سرکلاس از چه حرف می زنند. هیچ وقت اینقدر خودم را خرفت حس نکرده بودم. به خودم قول دادم تا آخر امسال – تو بخوان آخر دسامبر- برای آخر هفته ها هیچ قراری نگذارم. از زندگی ام عقب افتاده ام.
دو روز است که می ترسم. یعنی دو روز است که ترس هایم باز به یادم آمده. دلیل هم دارد. یادم آمده که دارد یادم می رود خوب ببینم و خوب بنویسم. یعنی چشمهایم را بشویم و بنویسم. بگذار دردل کنم.
مهاجر که می شوی فکر می کنی چشم دنیایی به دنبالت است. حالا از عمو و خاله و عمه گرفته تا خواننده هایت و دوستانت دوران راهنماییت. خودت هم خودت را یک کمی مهمتر از اندازه واقعی ات تصور می کنی. همیشه تصویر انسانهای مهر خورده به اسم موفق جلوی چشمت است. انسانهایی که انگار ده سال در سکوت بوده اند و بعد به رسم ایرانی – امریکایی ها یا شده اند فوق دکتر فلان یا عضو ارشد ناسا. بعد اینها هم لابد معیار موفقیت است. انگار قانون نانوشته ای است که مهاجر ناراضی ترک وطن کرده دیگر باید معیارهای کشور دوم یا سوم را بپذیرد که اگر آنجا هم ناراضی باشد و گلایه کند دیگر مشکل از خودش است.
انگار یک قابی شده است این معیارها دورم و روز به روز دارد تنگ تر می شود. باید راضی بود و برای عمو ها و عمه ها و مادر بزرگ ها یک خدا را شکر هم به ته اش اضافه کرد. انگار این مقایسه بین بد و بدتر را قبل از به زبان آوردن هر کلمه ای باید یک بار در ذهن مرور کرد. یادت بیاید از کجا آمدی. همین هم از سرت زیاد است. ساکت باش و کارت را بکن. این همه آدم آمدند و در همان قاب تزیینی بی صدای موفق جا شده اند. تو دیگر چه مرگت است که هرجا که می روی باید فقط منفی ها را ببینی.
من امریکا را دوست دارم. به هزار و یک دلیل. از اعتراف به این هم نمی ترسم. روزهایی است که رانندگی می کنم و باد به موهایم می خورد و سرعتم را زیاد می کنم و لذت می برم از زن بودنم. از انسان بودنم. از آزادی ام و در آن لحظه هاست که هرگز به مفهوم وطن به معنای محل تولد فکر نمی کنم. وطن من جایی است که من از انسان بودنم لذت می برم. من کشور جدیدم را دوست دارم. قدر امکاناتش را می دانم. قدر رفاهم را می دانم. برایش زحمت می کشم و برخورداری از این رفاه را حق خودم می دانم. از پول بدم نمیاید و از آن فرار نمی کنم. آنقدر سختی کشیده ام که حالا قدر حقوقم را بدانم. از اینکه بدانم در آینده خانه ای بزرگ خواهم خرید و برای بازنشستگی ام برنامه ها دارم شرمم نمی آید.
دردم جای دیگری است. همان مفاهیم است. همان آزادی است که موقع رانندگی از آن لذت می برم و بعد در همان لحظه از رادیو می شنوم که در شهر کوچکی نزدیک به ما ماموران اداره مهاجرت همزمان به یازده رستوران یورش برده اند و کارگران مکزیکی اش را دستگیر کرده اند. از جکی به اسم حقوق بشر خنده ام می گیرد. از این دمکراسی که قرار است به سبک گل نیلوفر که در گنداب می روید بر روی مردابی از خون بچه های کوچک برپا شود خنده ام می گیرد. از کنفرانس پناهندگی که هفته قبل ریسم به آن رفته بود و در هتل هیلتون بورلی هیلز بود خنده ام می گیرد.
همان کنفرانسی که به ریسم گفته بودند باید منتظر پناهندگان برمه ای باشیم و بدانیم که آنها نمی دانند که لامپ برق چیست یا توالت چطور کار می کند.
شده ام جمع اضداد. از ایران نوشتنم بی فایده است. من چقدر برنامه آینده زندگی ام برپایه رفتن و ماندن در ایران است؟ هیچ. نمی خواهم عروسکی شبیه اپرا شوم که پول خرج بچه ای کنم که باید دستی واقعی برسرش باشد. من آدم این کارها نیستم. اگر واقعا دغدغه ات زنان مملکتت هستم باید بروم آنجا. بروم چادر سرکنم و در مسجد پای حرفهایشان بنشینم. من آدم این کار نیستم. چرا باید به خودم دروغ بگویم و دلم را به این خوش کنم که بعد ها ماهانه چکی هم خواهم نوشت.
به دوستانم توهین نشود. من فقط و فقط از خودم و خصوصیات خودم حرف می زنم. لازم است بگویم که چقدر شرمنده و مدیون همه زنان و مردانی هستم که تمام دغدغه هایشان در بیرون از ایران هم کار برای زنان و مردان و کودکان ایرانی است . آن هم کار مفید؟ من خودم را می گویم که فکر نکنم از پسش بر بیایم.
می خواهم از اینجا بنویسم. برایم اتهام “جاسوس جمهوری اسلامی بودن” و “حالا رفته در ناف امریکا و از انجا بد می گوید” و “اگر خیلی بد است برگرد بیا و اینجا را ببین بعد حرف بزن” مهم نیست. هیچ وقت از حرف مردم نهراسیده ام که این دفعه دومش باشد. بعضی از این حرفها از درون خودمم هم است. یعنی همان مقایسه بین بد و بدتر و بعد هم ساکت شدن. فکر می کنم باید یک جور خودم را در همان قاب مهاجر موفق جا دهم.
هر وقت حس کرده ام که نیرویی خارجی باعث خودسانسوری ام می شود به سرعت سعی کرده ام قالب بشکنم. اگر فکر کردم فلانی را خواهم دید و اگر ببیند من اینطور نوشته ام ناراحت می شود بلافاصله همانطور نوشته ام. هرگز خودم را برای بقیه سانسور نکرده ام. اما الان حس می کنم برای خودم در حال سانسور کردنم. برای همان قالب.
این ها فقط بعضی از چیزهایی بود که این روزها در درونم می گذرد. گفتم برایت بنویسم شاید آرام شوم. می دانم طولانی بود و گنگ. اما شاید این مقدمه طولانی برای تغییری که می خواهم در خودم و در چشمانم و در قلمم بدهم لازم بود.

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای درد بسته هستند

اگر این اطراف هستید این نمایشنامه را از دست ندهید

World Premiere
BENEDICTUS
An ambitious international collaboration among artists from Iran, Israel, and the United States
Created by Mahmood Karimi-Hakak, Motti Lerner, Roberta Levitow, Daniel Michaelson, and Torange Yeghiazarian
September 29 – October 21
Thick House, 1695 18th St., San Francisco

Two childhood friends, one Jewish and one Muslim, find themselves estranged and on opposing sides after the 1979 Revolution. Propelled by world events and against a backdrop of an imminent US invasion of Iran , they agree to a secret meeting in a Benedictine monastery in Rome to negotiate a price for safety and freedom.
Given the impossibility of meeting in Iran and the complexities of meeting in Israel, these artists are working in the US to create collaborative theatre in the midst of escalating political conflict amongst their home countries. The piece created offers an opportunity to engage non-violently and creatively with the historical, social, religious and aesthetic dimensions of this crucial inter-relationship. Benedictus explores how the relationship among Iran, Israel, and United States is impacting the world. The work began in the summer of 2005 as the Iran/Israel/US Project , with a two-week residency at Siena College in upstate New York and has continued over the past two years.
PHOTOS
Watch a slideshow of photographs from the Benedictus production meeting.
All photos by Drummond Buckley
*****
مطلب رادیو زمانه به فارسی در همین رابطه
خرید بلیط از این صفحه
______________________________________________________

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای اگر این اطراف هستید این نمایشنامه را از دست ندهید بسته هستند

دیروز با دوستی در کافه ای قرار داشتم که قهوه ای با هم بخوریم- هر چند آخرش به آب و آبجو ختم شد و نه قهوه. چهل و پنج دقیقه بیشتر راه نبود و من تصمیم گرفتم پیاده بروم. هوا هم که این روزها قیامت است.
برای خودم خوشحال راه می رفتم که یک ماشین سبز یک مقدار جلوتر ایستاد. من هم فکر خاصی نکردم تا از وقتی از کنار ماشین رد می شدم که دیدم آقای راننده شان لبخند تحویل آدم می دهند. من هم به نوبه خودم لبخند زدم و در حال رد شدن از کنار ماشین بودم که دیدم جناب راننده هم همراه با ما ماشینشان را حرکت دادند و بعد هم تازه دوزاری مان افتاد که بعله…
اصلا آنچنان لذت این نوستالژیا عمیق بود که با کلمات نمی شود وصفش کرد. یعنی فکرش را بکند بعد از چهار سال و اندی یک ماشین جلوی پایمان ایستاد که بلندمان بکند. آنقدر خاطره در ذهنمان زنده شد که می خواستیم برویم آقای راننده را در آغوش بگیریم. هرچند به جایشان تلفنمان را در آوردیم که طرف گوشی دستش بیاید و راهش را بکشد و برود اما خدایش خیلی خوب بود. فقط یک “جیگر کجا میری برسونمت” کم داشت که دیگر عیش نوستالژیایمان تکلمیل شود.
بی ربط نیست اگر این خاطره را هم بگویم.. سال اول دانشگاه بود و من و دوستم زیر پل گیشا منتظر تاکسی برای میدان گلها بودیم. یک آقای پرایدی آمد و ما هم کتاب ریاضی یک به بغل پریدیم نشستیم و ننشسته شروع کردیم به مسله حل کردن. آقای پرایدی گفت “خانمها یک نفرتان بیاید جلو بشیند. “من هم خوشحال گفتم” نه خیلی ممنون. مسله باید حل کنیم.” حالا همه این حرفها پشت چراغ قرمز اتفاق افتاد. بعد چراغ سبز شد و ماشین راه افتاد و دو قدم آن طرف تر زد کنار و گفت “بفرمایید پایین. بفرمایید پایین.” باز من خوشحال گفتم “آقا نرسیدیم هنوز که . گفتیم گلها.” آقای پرایدی با قیافه حق به جانبی برگشت و گفت “مگه من آژانستونم؟ سوارتون کردم حال کنم شما هم حال نمیدی. بفرما پایین. بفرما پایین.”
یادش به خیر. چقدر اون روز ضایع شدیم.

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

چند نکته

نکته اول:
دوستی حکایت می کرد که در سال قبل از انتخابات ریاست جمهوری که دکتر معین دنبال شعر مناسب و ژست برای پوسترش می گشت و با وبلاگ نویس ها جلسه می گذاشت و رفسنجانی جلوی دوربین های های گریه می کرد در شرکتی در شمال شهر تهران مشغول به کار بود و از قضا همکاری هم از جنوب شهر داشتند که به همه این اداها می خندید. بعد از اینکه نتیجه انتخابات معلوم شد تنها کسی که تعجب نکرد و آه و فغان از تقلب و اینها راه نیانداخت همین همکار جنوب شهری شان بود که مطمن بود نتیجه درست است و می گفت همه مردمی که او می شناخته به احمدی نژاد رای داده اند. چرا که در همان زمان اداهای بقیه داشته در جنوب شهر پارک و مسجد می ساخته. این آدم را هر چقدر هم بخواهیم که ریز ببینیم اما ریز زبلی بود و هست. برنامه داشت و برنامه اش هم درست گرفت. حالا ما دلمان نمی خواهد ریز مردی ریس ملتمان باشد بحث دیگری است.
نکته دوم:
چرا گاهی یادمان می رود که کار رسانه هم کار تجاری است؟ مگر صاحبان اینها همان میلیونرهای عصر ما نیستند؟ معلوم است که باید بازاری بود. اگر شما خودتان صاحب تجارت خانه ای بودید به آن اطو کشیده ای که هر روز به دم حجره تان میامد و یک ساعت حرف می زد و چایی هم می خورد و آخرش هم ازتان خریدی نمی کرد بیشتر بها می دادید یا به عامه ای که نان شبتان از جیبب آنها می آمد؟ بازار رسانه الان فکر می کند که باید جهت اعتراض ها را از گرداب عراق به سوی دیگری چرخاند و حماقتها را از این ریس مملکت به ریس دیگری وصل کرد. خوب کارشان این است. ماشالله این ریز مرد ما هم همان کاری را کرد که آنها می خواستند. نشان دادن اوج حماقت خودش. به این می گویند تجارت.
نکته سوم:
ما انگار دلمان می خواهد آزادی بیان باشد اما بیان همان بیانی باشد که ما دلمان می خواهد. یعنی یک کمی چاشنی تعارف و مهمان بازی و من بمیرم تو بمیری هم قاطی اش باشد بد نیست. ریس دانشگاه کلمبیا – جناب بولینجر- ریز مرد ما را دعوت کرد و تربیون آزادی هم بهشان داد که حرفش را بزند. حالا این مرد ما بلد نبود حرف بزند و آخرش همه چی را قاطی کرد بحث دیگری است. نکته من این است که این جناب بولینجر مهمان نوازی از مدل تعارف هزار هزار ما ایرانی ها را بلد نبود که مهمان اگر هم داد می گ….تو حرف نزن. بینوا نمی دانست مهمان حبیب خداست و باید مجیزش را گفت.
حالا هی ما بیاییم بگوییم که این بولینجر بی سواد و بدبخت است. من از قشر حداقل اینجا تحصیل کرده خودمان تعجب می کنم. واقعا شما فکر می کنید ریس دانشگاهی – آنهم نه هر دانشگاهی بلکه کلمبیا- یک فرد بی سواد است؟ حالا که ته دلمان یک مقدار خود را ایرانی دیدیم و ریز مردمان هم ریس مملکتمان بود و این آقا هم تعارف از مدل ایرانی بلد نبود باید بیاییم همه چی را – به همان رسم کافه های دهه چهل و جاهل مردان لاله زار- بهم بریزیم؟
تمام نکته این بود که دو تربیون آزاد بود. یک نفر حرفش را زد و بقیه دست زدند یک نفر حرفش را زد و بقیه هوو کردند.
یعنی یک مقدار هم زیادی چپ بودن کار دست آدم می دهد حکایت همین روشنفکران تازه از کافه های ده چهل در آمده ماست.
مرتبط:
بخوانید از همایون خیری عزیز.
از افکار
از بابک
باز هم از همایون خیری
از نارنج
از صدای ما را از فارگو می شنوید
از علامت سوال

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای چند نکته بسته هستند

روزمره

همیشه اینطور بوده که بعد از مدتی تنبلی و ننوشتن قلم سنگین می شود و دست کند. آدم دیگر نمی داند چه باید بنویسد. حرفها انبار می شوند و آخر هم ناگفته باقی می مانند.
آخر هفته خوب و پربلاگری بود. خیلی ها سریع تر از من نوشتند و فرصتی به من این روزها وا رفته ندادند.
میزبان یک آدم به شدت هیولا هم بودم. هیولا به معنی واقعی کلمه: کاردرست !
حالا هی منتظرم ببینم خودش از خاطرات آن آبگوشت به یاد ماندنی چه خواهد گفت. نمی گویم که دلم مثل سیر و سرکه می جوشد که یک وقت…..الله و اکبر!
(‌آن یک مهمان دیگر که خودش صاحبخانه است و دیگر جزو مهمان ها به حساب نمی آمد!)
یعنی برای خودمان الکی خوشیم و آنقدر اینروزها خوشی زیر دلمان زده که نمی دانیم چه کنیم.
پی نوشت: دیروز بدترین روز کاری ام بود. اشتباه احمقانه خودم بود که تاوانش را باید پس می دادم. بد شکستم. بد. تغییر لازم دارم. خیلی زیاد. باید عوض شد که بشود بالا رفت. نمی خواهم درجا بزنم.
پی پی نوشت: این هم شمایل جدید ما!.

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای روزمره بسته هستند

وبلاگ سخنرانی احمدی نژاد در دانشگاه کلمبیا

این وبلاگ داره به طور مرتب سخنرانی احمدی نژاد تو دانشگاه کلمبیا و سوال و جواب ها رو آپدیت می کنه. کلا بخونید و یه ذره بخندید. نمردیم فهمیدیم موقعیت جغرافیایی بر روی هم جنس گرایی تاثیر دارد و آب و هوای ایران گی پرور نیست.
پی نوشت: ممنون از رویا برای آدرس.
پی نوشت:
گفتم شاید جالب باشد که مصاحبه آرشام پارسی با رادیوی ملی را هم در مورد وجود یا عدم وجود همجنسگراها در ایران بشنوید. ( یادتان نرود که رادیوی ملی خداست)

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای وبلاگ سخنرانی احمدی نژاد در دانشگاه کلمبیا بسته هستند

باران

اولین باران پاییزی ایوان کوچکمان -و همه شمع هایم- را غافلگیر کرد.
DSC05520.JPG

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای باران بسته هستند

توضیح

نوشتن از وطن ,برای من ,مستلزم بازگو کردن یکسری از درگیری های بزرگ و حل نشده زندگی ام است. هنوز برایش آماده نیستم. شرح وطن من با خیلی ها تفاوت دارد. به آنچه تا کنون اینجا نوشته ام و خواهم نوشت, چندان اعتباری نیست.
شرمنده دوستانی که از من دعوت کرده بودند.

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای توضیح بسته هستند