چند نکته

نکته اول:
دوستی حکایت می کرد که در سال قبل از انتخابات ریاست جمهوری که دکتر معین دنبال شعر مناسب و ژست برای پوسترش می گشت و با وبلاگ نویس ها جلسه می گذاشت و رفسنجانی جلوی دوربین های های گریه می کرد در شرکتی در شمال شهر تهران مشغول به کار بود و از قضا همکاری هم از جنوب شهر داشتند که به همه این اداها می خندید. بعد از اینکه نتیجه انتخابات معلوم شد تنها کسی که تعجب نکرد و آه و فغان از تقلب و اینها راه نیانداخت همین همکار جنوب شهری شان بود که مطمن بود نتیجه درست است و می گفت همه مردمی که او می شناخته به احمدی نژاد رای داده اند. چرا که در همان زمان اداهای بقیه داشته در جنوب شهر پارک و مسجد می ساخته. این آدم را هر چقدر هم بخواهیم که ریز ببینیم اما ریز زبلی بود و هست. برنامه داشت و برنامه اش هم درست گرفت. حالا ما دلمان نمی خواهد ریز مردی ریس ملتمان باشد بحث دیگری است.
نکته دوم:
چرا گاهی یادمان می رود که کار رسانه هم کار تجاری است؟ مگر صاحبان اینها همان میلیونرهای عصر ما نیستند؟ معلوم است که باید بازاری بود. اگر شما خودتان صاحب تجارت خانه ای بودید به آن اطو کشیده ای که هر روز به دم حجره تان میامد و یک ساعت حرف می زد و چایی هم می خورد و آخرش هم ازتان خریدی نمی کرد بیشتر بها می دادید یا به عامه ای که نان شبتان از جیبب آنها می آمد؟ بازار رسانه الان فکر می کند که باید جهت اعتراض ها را از گرداب عراق به سوی دیگری چرخاند و حماقتها را از این ریس مملکت به ریس دیگری وصل کرد. خوب کارشان این است. ماشالله این ریز مرد ما هم همان کاری را کرد که آنها می خواستند. نشان دادن اوج حماقت خودش. به این می گویند تجارت.
نکته سوم:
ما انگار دلمان می خواهد آزادی بیان باشد اما بیان همان بیانی باشد که ما دلمان می خواهد. یعنی یک کمی چاشنی تعارف و مهمان بازی و من بمیرم تو بمیری هم قاطی اش باشد بد نیست. ریس دانشگاه کلمبیا – جناب بولینجر- ریز مرد ما را دعوت کرد و تربیون آزادی هم بهشان داد که حرفش را بزند. حالا این مرد ما بلد نبود حرف بزند و آخرش همه چی را قاطی کرد بحث دیگری است. نکته من این است که این جناب بولینجر مهمان نوازی از مدل تعارف هزار هزار ما ایرانی ها را بلد نبود که مهمان اگر هم داد می گ….تو حرف نزن. بینوا نمی دانست مهمان حبیب خداست و باید مجیزش را گفت.
حالا هی ما بیاییم بگوییم که این بولینجر بی سواد و بدبخت است. من از قشر حداقل اینجا تحصیل کرده خودمان تعجب می کنم. واقعا شما فکر می کنید ریس دانشگاهی – آنهم نه هر دانشگاهی بلکه کلمبیا- یک فرد بی سواد است؟ حالا که ته دلمان یک مقدار خود را ایرانی دیدیم و ریز مردمان هم ریس مملکتمان بود و این آقا هم تعارف از مدل ایرانی بلد نبود باید بیاییم همه چی را – به همان رسم کافه های دهه چهل و جاهل مردان لاله زار- بهم بریزیم؟
تمام نکته این بود که دو تربیون آزاد بود. یک نفر حرفش را زد و بقیه دست زدند یک نفر حرفش را زد و بقیه هوو کردند.
یعنی یک مقدار هم زیادی چپ بودن کار دست آدم می دهد حکایت همین روشنفکران تازه از کافه های ده چهل در آمده ماست.
مرتبط:
بخوانید از همایون خیری عزیز.
از افکار
از بابک
باز هم از همایون خیری
از نارنج
از صدای ما را از فارگو می شنوید
از علامت سوال

این نوشته در بلوط ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.