پانزدهم اکتبر دو هزار و یازده

از وقتی اومدم هم زیاد مهمون کوچ سرفینگی داشتم هم مهمون همزبان‌خانه‌ای.
اولش دو تا دختر فرانسوی اومدند. یکیشون یک سال اینجا پذیرش گرفته بود و دو شب بود و بعد رفت پیش یکی دیگه. ماریان اما تقریبا یک هفته موند تا جا پیدا کنه. بعد یک آقای میان سالی اومد که داشت از سیاتل با دوچرخه می‌رفت مکزیک. این فقط یه شب بود و واقعا هم معاشرتی نکردیم. دیر اومد و زود رفت
یه زوج آلمانی هم یک شب اینجا بودند. الان هم پسربچه آمریکایی اینجاست. اینکه می‌گم پسربچه با توجه به سن و سال خودمون میگم. هجده سالشه و دبیرستان رو که تمام کرد – در ایالت ایندیانا- راه افتاد بگره تو آمریکا. پول هم نداره. هیچ هایک می کنه و کوچ سرفینگ. دستبند و اینا می‌بافه و فلوت هم میزنه.
یه زوج ایرانی هم از طریق همزبان خانه اومدند. یه دانشجویی دکترا هم که تازه قبول شده بود و مستقیم از ایران اومد اینجا تا خونه پیدا کنه.
مهمون بازی دوس دارم. به چاد (همین بچه کوچکه) گفتم فردا بریم حیاط رو تمییز کنیم. می‌گه اگه یه کاری باشه بکنم خوشحال‌تر میشم و خیلی سختم نیست بمونم. قرار شد خونه رو جارو برقی هم بکشه.
** بعد از یه وقته طولانی الان پروژه همزبان خانه قراره به جاهای خوبی برسه. خودم براش هیجان زده ام خیلی. منتظر خبرهای تازه ای ازش باشید.

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای پانزدهم اکتبر دو هزار و یازده بسته هستند

مثلا تو بیایی الان
همین الان- ساعت سه صبح
در بزنی
من بترسم. بپرسم هو ایز دیس
بعد تو بگی منم. در رو باز کن
بعد من خشکم بزنه. در رو باز نکرده خشکم بزنه. یه شال از رو زمین بردارم ببندم سرم
در رو باز کنم.
ماچت کنم. فقط ماچت کنم بعد بگم شراب یا چایی
بعد تو بگی چایی
من زیر سیگاری رو خالی کنم بذارم جلوت تا آب بجوشه
قیافه‌ام هم آروم باشه انگار نه انگار که دلم داره میاد تو دهنم که ساعت سه صبح، اینجا
هیچی نپرسم. هیچ وقتش هیچی نپرسم
چایی بخوری بری تو حیاط سیگار بکشی.
من برات پتو بیارم طبقه پایین
فرش رو بندازم روی تخت. بخاری برقی رو برات روشن کنم
برم بالا خودمو بخوابونم.
نخوابیده باشم هنوز که تو بیایی
همونطور با لباس بچپی تو
اونوقت سرت واقعنی میره رو شونه سمت چپم
و واقعنی تو هستی
فکرشو بکن
واقعنی تو باشی

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

خیالش رو نوازش نکنید
وقتی دستتون میره روی شونه‌هاتون
که تو خیال سرش رو نوازش کنید
و یه دفعه دستتون میخوره به استخون‌های پایین گردن
بعد اندازه استیصالتون دستتون می‌آد
بعد داغون می‌شید
شدم که می‌گم

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

بکن تو کله‌ات مگس مزاحم. بکن تو کله‌ات
نمی‌خوادت دختر جان. نمی‌خوادت.
مگسی. می‌فهمی. مگسی. مگس.
اولش چیزی نمی‌گه
نمی‌بینه تو رو
بعد یواش یواش با دست کنارت می‌زنه.
بعد شاید یه اه هم بگه
بعد بگه بسه دیگه برو
بعد کار یه مگس کشه
یه کتاب
یه دست
بعد یه آخیش
بعد تو مردی
حسم اینه. همه حسم اینه.

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

چهاردم اکتبر دو هزار و یازده

یه هفته است نرفتم صندوق پست. یه هفته است هیچ لیوانی، هیچ قاشقی، هیچ بشقابی تو این خونه شسته نشده. زیر سیگاری‌ها پر پر. بوی شراب مونده و آشغال خونه رو برداشته. روی میز کتاب و پوست کیک و خمیر بازی و خاکستر و لیوان و نارنج و بلندگو و سیب و گلابی کنار هم ولو شدند.
فرش از روی تخت افتاده پایین. پوست پسته همه جای فرش ریخته شده. گل بنفش‌ها همه پژمرده شدند. شال‌گردن‌ها به مقادیر فراوان این ور و اون ور افتاده‌اند روی کفش‌ها. در قوطی‌های قرص باز و سیم‌ها باز به هم گره خوردند.
ظرف‌شویی پره و باز آشغالا قاطی شدند. شمع‌ها تا ته سوختند و شمع ندارم دیگه توی خونه. همه حوله‌ها کثیف‌اند. دستمال کاغذی ندارم توی توالت. یک هفته است به صورتم حتی کرم هم نزدم. ابروی سمت چپ دوباره همه اش رفت. همه همه اش رفت.
در اتاق مهمون هنوز باز نشده. یک هفته است پرده اتاق خواب رو نکشدیم. خاکستر سیگار گوشه بالشم رو سوزوند دیشب. جمعش نکردم. هندوانه توی یخچال پوسیده. ماست ندارم. شیر تمام شده. گلابی‌ها کپک زدند. من غذا نمی‌خورم. استخر هم نمی‌رم. پریود بهانه بود. تن نمی‌خوام بدم به آب.
سه تا ایمیل اند که یک هفته مونده‌اند بی‌جواب. اون بخش سایت که سپرده شده دست من، کلا معلق رو هواست. به استاد راهنما ایمیل میزنم میگم نیستم در شهر. خوبه هر شب مه میاد، شمعدونی‌ها بی آب نمی‌مونن.
زندگیه دیگه. می‌گذره. یه هفته سیزده بدر کنار زمزم، یه هفته سلول انفرادی قعر جهنم.

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای چهاردم اکتبر دو هزار و یازده بسته هستند

A moment of madness
It’s happened before
It could turn into sadness or a civil war
You’ve got me changing all i ever thought
When you first got so mad lost your rag
Trying to save some trees
Angry cries, saw your thighs
And I fell to my knees
Oh my God what is it?
It’s a moment of madness
When we drank too much beer
Lost our fear
Our defences were down
you got up tried your luck
Bought a dubious round
It can be hard to resist
It’s a moment of madness
A promise of passion
A trailer of sin
A smiling assassin
The demon within Endorphins are raging
Resistance is thin
And you’re blowing my mind
‘Cause I find that your theories of life
Are insane, feed my brain
I could listen all night
I can’t leave till we kiss
It’s a moment of madness
And I just wanna stare at your hair
And imagine you opening your door
In your drawer there’s some leather in there
I refuse, you persist
It’s a moment of madness
You know I’m not asking a lot
Only your life
I don’t want to get what I want
But I’m gonna ask you to stop But I’m full of lies
When you first got so mad lost your rag
Trying to save some trees
Angry cries, saw your thighs
And I fell to my knees
Oh my God what is it?
It’s a moment of madness
And I just wanna stare at your hair
And imagine you opening you door
In your drawer there’s some leather in there
I refusen you persist
It’s a moment of madness

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

سیزدهم اکتبر دو هزار و یازده

هنوز تلفن موبایل ندارم. یه آیفون چهار پیدا کردم از کرگزلیست به طرز غریبی ارزون. گفتم لابد دزدیه. بعد گفتم گناهش مال یارو دزده است. من پولش رو می‌دم. رفتم بخرمش سیم کارت نمی‌رفت توش. شب بود. حول و حوش هشت شاید. بعد گفتم خب تا این جا اومدم شهر برم ماست میوه‌ای بخورم. شهر شلوغ بود. ماست خریدم رفتم نشستم رو اسکله وسط شهر. یه طوری همه قایق‌ها بیرون بودند. هوا خوب بود. یه مه‌ای هم انگار بود روی دریا. صدای فک‌ها هم بود. سنتاباربارا از کوه کشیده شده به دریا. مثل رامسر، مثل بارسلونا. قایق‌ها بی سرنشین روی آب بودند. نشستم ماست خوردم، مه دیدم، صدای فک‌ها رو شنیدم. یه آقایی هم بود کنارم که با صدای بلند دعا می‌خوند.
برگشتم اومدم خونه. الکی الکی خوشحال شدم. با ماست و فُک و مه.

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای سیزدهم اکتبر دو هزار و یازده بسته هستند

من که برم
تو حتی خبردار نمی‌شی
یه روز می‌نویسی این آخر هفته بریم بیابون
بعد من دیگه نیستم
من خود بیابون شدم.
تو می‌گی
ای بابا. پس مراقب خودت باش

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

می‌خواستم امشب شروع کنم یه کتاب بنویسم
الان نمی‌شه
می‌خوابم بخزم زیر پتو
به تو فکر نکنم
و بخوابم

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

همیشه
همیشه
همیشه
یکی هست. یکی هست که به تو ارجحیت داره. قبلا بوده. هنوز هم هست. هرچی نباشه بازم هست
بازم هست.
هست. مگه نه؟

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند