دهم دسامبر دو هزار و یازده

به خودم دروغ می‌گم وقتی می‌گم انتظار هیچی ندارم ازش. لابد «انتظار داشتم» بدونه من این‌طرفام یا جواب تکست هامو بده که حالا که همه چی- مثل همیشه- اینقدر بی‌جوابه و ساکته، من اینقدر کم‌رنگ و کم رمق نمی‌شدم و خودمو سرزنش نمی‌کردم که اصلا چرا اینجام. تا کی می‌تونم خودمو گول بزنم؟

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای دهم دسامبر دو هزار و یازده بسته هستند

نهم دسامبر دوهزار و یازده

بعد وقتی می‌رسه که دوباره با کله می‌خوری به دیوار محکم و سنگی واقعیت. وقتی خوشحالی و داری می‌رقصی و چشماتو بستی. بعد می‌خوری به سهمگینی دیوار و بعد یادت می‌آد که واقعیت اینه که تو در جایی از ذهنش حضور نداری.

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای نهم دسامبر دوهزار و یازده بسته هستند

هشتم دسامبر دو هزار و یازده

فردا شب بندبند برکلی قراره بزنه. دوست دارم برم ببینمشون. مشقام هنوز تمام نشده.
نصف روز به این فکر کردم که اینکه می‌گم هیچی نمی‌خوام فقط می‌خوام دور و برش باشم یعنی چی؟ از این دور و بر بودن منظورم آیا در یک اتاق بودنه؟ در یک شهر بودنه؟ بعد این زمانی که دور و برشم چطور می‌گذره؟ خبری از بوسه و بغل و رومانس که نیست. پس چیه؟ عجیب نیست که اصلا یادم نمی‌آد در دور و برمون چی می‌گذره وقتی یه جاییم؟
بعد گفتم خاک تو سرت با این دکمه انالایز. خاموشش کردم.

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای هشتم دسامبر دو هزار و یازده بسته هستند

هفتم دسامبر دو هزار و یازده

در این گوگل پلاس مادر مرده- بمیری الهی الن که ما رو به این روز انداختی- نوشتم که اگه منبعی در خصوص کارکردهای نوین صیغه دارید لطفا بگید. بعد از صبح تا حالا دوتا ایمیل داشتم که تقاضای صیغه شدن داشتند. یکیشون هم استدلالش این بود که بهترین راه فهمیدنش اینه که خودم امتحان کنم. گفتم در جریان باشید.
من موجود خبیثی هستم که دلم می‌خواهد کسرای قندقزل‌آلا نه تنها هیچ وقت پایش به هیچ کشوری باز نشود، که همیشه در خانه پیش پدر و مادرش باشد و در هیچ دانشگاه دولتی هم قبول نشود که اینطور-نفس‌بر- بنویسد. گفتم که، خبیثم.
دوتا خباثت دیگر هم کردم که رویم نمی‌شود بنویسم.
این یک اصل کلی است که هیچ لباسی به تن آدم آنطور که توی ویترین است، قشنگ نیست. این طبعا مشکل همه لباس‌ها است.
شما می‌دانستید راه حل شرعی اسلامی برای سکس گروهی چیست؟
اگر یک زنی با چند مرد در یک اتاق باشند و همه بخواهند با زن سکس کنند، اول همه با هم صیغه محرمیت می‌خوانند. حالا همه به هم محرمند. بعد هر مردی که می‌خواهد در زن «دخول کند»، یک صیغه دیگر هم می‌خوانند و مثلا پنج دقیقه ازدواج می‌کنند، تا نوبت به مرد دیگر برسد. ( شهلا حائری در صفحه ۹۸ کتاب «قانون تمایل» که در خصوص کارکردهای صیغه در ایران است، این را به نقل از آخوندی در تهران در سال ۱۳۵۹می‌گوید.) شما فقط چشم‌هایتان را ببندید و صحنه را تجسم کنید. برادران کوهن باید این فیلم را روزی بسازند.

توضیح: ظاهرا این راه حل غلط است. در واقع همه می‌توانند با زن صیغه محرمیت بخوانند و همه از عشقبازی- بدون دخول- لذت ببرند. اما اگر عمل دخول انجام شود، بعد زن باید عده نگه داشته باشد.

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای هفتم دسامبر دو هزار و یازده بسته هستند

ششم دسامبر دو هزار و یازده

من کجا و سریال دیدن کجا؟
حالا نشستم سه روزه سی و دوتا قسمت این سریال «یقه سفیدها» رو دیدم. حالا جدای حض بصری که از دیدن مدام این آقای مت بومر در این زمان مشق‌های آخر ترم بردم، امروز کتاب به دست داشتم راه می‌رفتم تو اتاقم دنبال یه مطلبی می‌گشتم. بعد که پیداش کردم، انگار ردپای یه میلیونر آرژانتینی رو تو یه دزدی رده‌بالای عقیق برمه‌ای پیدا کردم. همچی به خودم یک لبخند «نیل کَفری»طوری زدم و گفتم. آها. خودشه.
تا اطلاع ثانوی من خودمو یک مامور سکسی اف بی‌ آی- در کت والنتینو- که زیرش چیزی نپوشیدم -و چکمه پاشنه بلند جیمی چو با موهای همچین کوتاه خیلی سکسی- می‌بینم که به شدت باهوشه و دنبال جرم‌های رده‌ بالا در حد پیدا کردن آثار دزدی رامبراند در آسمان خراش‌های نیویورک می‌گرده. حالا گیرم تو کتاب‌های مسافرهای اروپایی در خصوص زنان ایران در دوره قاجار. ظریفیت یعنی در این حد پایینه.

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای ششم دسامبر دو هزار و یازده بسته هستند

خوندنش کاری با جون من می‌کنه که هیچ نوشته دیگه‌ای، هیچ نوشته‌ دیگه‌ای، نمی‌تونه.
من می‌لرزم و یادم میاد چرا اصلا از اولش شروع شد
دل من بند نوشته‌هاست.
واقعا اینا تویی؟
(حرف مزخرفی بود. می‌دونم)

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

پنجم دسامبر دو هزار و یازده

این سوال عشق یا رهایی هم همون اندازه مرغ و تخم مرغ قدمت داره.
چه به سر آزادی آدم میاد وقتی که میخواد دور و بر یکی باشه که دوسش داره؟ خب آره. از دور و برش بودن هم لذت می‌بره، اما اگه مثلا بخواد سفر طولانی بره چی؟ اگه دلش زیاد تنگ باشه چی؟ اگه سفره رو خیلی بخواد چی؟ دل کندن بخش بزرگ هر سفره واسه من. اینکه بلد بشم دل ندم، دل نسپرم، یادم باشه همه چی موقتیه، همه مسافرن، من مسافرم. اما یه وقتی دل آدم به یه گیره گیر می‌کنه. هی درجا می‌زنه. هی صبر می‌کنه، هی بلیط رو عقب می‌اندازه. اما آخرش که چی؟ آخرش که باید بره.
هم خدا رو می‌خوام هم خرما رو. چی میشه یه بار خدا خرما به دست بیاد بگه بفرما خرما با چایی؟

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای پنجم دسامبر دو هزار و یازده بسته هستند

چهارم دسامبر دو هزار و یازده

تو حیاط آتیش روشن کرده بودم مست نشسته بودم خیره به آتیش. بعد دیدم دلم براش چقدر کوچک شده. براش نوشتم اینو. خوشحالم که جرات کردم بنویسم.

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای چهارم دسامبر دو هزار و یازده بسته هستند

سوم دسامبر دو هزار و یک

درسته که من اینقدر حرف‌های نامعقول زدم که الان جماعتی از پریود شدن من خوشحال می‌شن و نفس راحت می‌کشن، اما الان حال خوبی ندارم. از صبح افتادم توی تخت و سریال دیدم. هیچ دلیلی هم واسه گریه کردن ندارم لااقل سرحال شم یه ذره. هفته قبل این موقع داشتم آماده می‌شدم برم مهمونی. بعد دوست داشتم یکی نگام کنه و بگه که چقدر خوب شدم تو اون لباسه. اما هیچکی نبود که بگه. اونایی هم که بودن هم نگفتن. راستش الان هم خیلی تنهاتر از هفته قبل نیستم. فقط ملت گول خوردن فکر کردن من خوشحالم و دیگه تنها نیستنم. اما همه گول خوردن. حتی خود من.

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای سوم دسامبر دو هزار و یک بسته هستند

دوم دسامبر دو هزار و یازده

یه وقتایی یه حس نفرت عمیقی نسبت بهش توم می‌جوشه. بعد درجا به خودم میام که حتی ارزش نفرت ورزیدن هم نداره. بعد یادم میاد که من اصلا آدم تنفر نیستم. بعد خنده‌ام می‌گیره. بعد از اینکه اصلا اومده تو فکرم خند‌ه‌ام می‌گیره. واقعیتش اینه که اصلا سطح یه سطح دیگه است. طنزه. فضا مسمومه. خوشحالم که دورم . خوشحالم که دورم.

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای دوم دسامبر دو هزار و یازده بسته هستند