این سوال عشق یا رهایی هم همون اندازه مرغ و تخم مرغ قدمت داره.
چه به سر آزادی آدم میاد وقتی که میخواد دور و بر یکی باشه که دوسش داره؟ خب آره. از دور و برش بودن هم لذت میبره، اما اگه مثلا بخواد سفر طولانی بره چی؟ اگه دلش زیاد تنگ باشه چی؟ اگه سفره رو خیلی بخواد چی؟ دل کندن بخش بزرگ هر سفره واسه من. اینکه بلد بشم دل ندم، دل نسپرم، یادم باشه همه چی موقتیه، همه مسافرن، من مسافرم. اما یه وقتی دل آدم به یه گیره گیر میکنه. هی درجا میزنه. هی صبر میکنه، هی بلیط رو عقب میاندازه. اما آخرش که چی؟ آخرش که باید بره.
هم خدا رو میخوام هم خرما رو. چی میشه یه بار خدا خرما به دست بیاد بگه بفرما خرما با چایی؟
مرا در توییتر دنبال کنید
توییتهای منبلوط را در ایمیل بخوانید