فردا شب بندبند برکلی قراره بزنه. دوست دارم برم ببینمشون. مشقام هنوز تمام نشده.
نصف روز به این فکر کردم که اینکه میگم هیچی نمیخوام فقط میخوام دور و برش باشم یعنی چی؟ از این دور و بر بودن منظورم آیا در یک اتاق بودنه؟ در یک شهر بودنه؟ بعد این زمانی که دور و برشم چطور میگذره؟ خبری از بوسه و بغل و رومانس که نیست. پس چیه؟ عجیب نیست که اصلا یادم نمیآد در دور و برمون چی میگذره وقتی یه جاییم؟
بعد گفتم خاک تو سرت با این دکمه انالایز. خاموشش کردم.
مرا در توییتر دنبال کنید
توییتهای منبلوط را در ایمیل بخوانید