هم پرستو اومد بیرون هم مرضیه
اصغر چشم و چراغ دلمو روشن کرد.
مریل استریپ یه دو هفته پیش یه مصاحبه داشت با تری گروس ( برنامه هوای تازه ان پی آر) بعد نصف برنامه در مورد گریمورش حرف زد. بعد اسکار که گرفت آقاهه، انگار مثلا یکی از فامیلامون اسکار گرفته باشه. اینقدر جوگیر شدم من از اون مصاحبه. خود خانوم رو که دیگه نگو. در ضمن سه ثانیه بعد از اینکه خانم جولی اومد رو صحنه، یک آی دی اومد تو تویتر به اسم آنجلینا جولیز رایت لگ (پای راست آنجلینا جولی) . همینطوری من خوشم اومد گفتم بگم.
من هی تنهایی شراب قرمز خوردم دیشب و خوشحالی کردم. حالا پنج صبح از سردرد بلند شدم، دارم می‌گردم دنبال یه کلبه واسه تعطیلات.
(خیلی ها هنوز اون تو ان. کاش همه بیان بیرون. کاش همه مردم ما خوشحال بشن. کاش دیگه با زبون بی‌زبونی آدم نگه که تو رو خدا ما رو نکشید. کاش ما هم یه روز خوشحال بشیم)

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

اینجا تو را کم دارد
باران را هم
*می‌خواستم نامه مفصل‌تری بنویسم، اما همین کافی است. شب بخیر

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

بیست و پنجم فوریه دوهزار و دوازده

پرستو دوکوهکی سال‌هاست با چشم‌های باز زندگی می‌کند، کار می‌کند، راهش را انتخاب می‌کند و پیش می‌رود.
پرستو دوکوهکی سال‌هاست با چشم‌های باز می‌نویسد، می‌خواند، منتشر می‌کند.
اگر پرستو دوکوهکی امروز در اوین است به این خاطر است که هیچ وقت چشم‌هایش را به روی هیچ چیز نبسته است. عکس‌های مسخره‌ای که از او منتشر می‌کنید و چشم‌هایش را با چشم بند فتوشاپی نمایش می‌دهید هیچ وقت هیچ کس را نمی‌تواند فریب بدهد که حرف شما را باور کند. هیچ کس نتوانسته چشم‌های پرستو را ببندد شما هم نمی‌توانید.
بودن پرستو، انکار شماست.
در اوین بودن پرستو، نشانه‌ پوسیدگی ستون‌های مسخره‌ای است که مترسک‌تان را روی آن نشانده‌اید. آن مترسک دیگر حتی کلاغ‌ها را هم نمی‌ترساند چه برسد به پرستوها.

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بیست و پنجم فوریه دوهزار و دوازده بسته هستند

بیست و چهار فوریه دو هزار و دوازده

می تونستم انتخاب کنم که چهارماه آینده رو مرخصی بگیرم که کارهای تز رو تمام کنم یا اینکه بمونم اینجا و درس بدم.
اگه مرخصی میگرفتم، میتونستم هرجا میخوام باشم این چند وقت رو.اما بیمه دانشگاه قطع میشد و درآمد هم دیگه نداشتم. خیلی وسوسه انگیز بود. سن فرانسیسکو، نیویورک، بوستون و یا حتی لندن. اما خب بدون پول چطور میشد؟
تصمیم گرفتم بمونم همینجا. شاید مستاجر آوردم واسه اون اتاقه که کمک خرج بشه. فکر هم کردم که اصلا خونه رو پس بدم برم مرکز شهر یه اتاق بگیرم، اما خیلی توفیری تو قیمت نداره با توجه به اینکه الان این خونه دانشگاه است و کرایه اش کمتره. بیمه پزشکی هم مهمه. یعنی خیلی مهمه. اینه که فعلا تا تابستون موندگار شدم اینجا.
نه تنها از رو نرفتم که دستم همچین شده، حتی دیشب در یک بار، در مسابقه پرتاب دارت هم شرکت کردم. منو به عنوان برنده افتخاری هم انتخاب کردن.

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بیست و چهار فوریه دو هزار و دوازده بسته هستند

فوریه بیست و سه دوهزار و دوازده

شماها نمیدونید بی‌تبتول یعنی چی. نمیدونم دقیقا همون دست و پاچلفتیه یا نه. در هر حال میشه درتعریف این واژه مازندرانی یه ذره شرح حال زندگی منو نوشت که بین چهل نفر باید تنها کسی باشم که شصتش برمیگرده موقع والیبال یا بین یه تیم تنها کسی هست که پاش میخوره به لبه استخر خونین و مالین میشه یا موقع رفتن به تخت هر شب یکی از انگشتهای پاش کبود میشه یا موقع بستن یک پنجره ناخونش گیر میکنه بین لولاها و سرش گیج میره وسط کوه میخوره زمین یا پله رو نمیبینه یا …
در خدمتتون هستم با دست راستی آتل بسته و از گردن آویزان و زانوی کبود و بیست صفحه تایپ تا آخر امروز. همچنان سوال اینه که واقعا چرا؟

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای فوریه بیست و سه دوهزار و دوازده بسته هستند

تمام امروز این را دوره کردم

جانم وبلاگی مخفی است
برای سفرنامه نوشتن از تپه ماهورهای تن‌ت

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای تمام امروز این را دوره کردم بسته هستند

بیست و دوم فوریه دو هزار و یازده

حالا الان مشکلم این شده که اگه ازم بپرسن حالت چطوره هم جواب می‌دم حال خودت چطوره که یه وقت تعبیر نشه که دارم از خودم و حال خودم حرف می‌زنم. شاید هم اصلا از اول از فرض اولیه ترسیدم. شاید هم خودمو جا کردم تو قالب تصور شده، شاید از اول اصلا این هم نبود، من هی گفتم و تکرارش کردم که این هم شد جزو تاریخ و سابقه ما. کلا آوار شدم.

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بیست و دوم فوریه دو هزار و یازده بسته هستند

بیا و بازی نکن وقتی می‌دونی بازی بازی تو نیست.
بکش کنار یه بار و بازی نکن. ببین این یه بار رو می‌تونی یا نه.

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

بیست و یکم فوریه دو هزار و دوازده

چاره‌ای غیر از رفتن نیست. نری همه چی راکد می‌شه، بری هم دلتنگی امونت رو می‌بره. اما چاره‌ای نیست.
شاید رفتن تنها راه زنده نگه داشتنش باشه اصلا.
این جدال دائم موندن یا رفتن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بیست و یکم فوریه دو هزار و دوازده بسته هستند

بیستم فوریه دو هزار و دوازده

کاش می‌شد این پرده رو هیچ وقت کنار نزد، هیچ وقت نور نیاد تو، بخاری الکی هی کم و زیاد نشه، تا آخر تاریخ آدم نه گرسنه اش بشه نه تشنه اش نه تنگش بگیره. اصلا همه چی الان همین جا واسته. نمیشه. نه؟

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بیستم فوریه دو هزار و دوازده بسته هستند