فوریه بیست و سه دوهزار و دوازده

شماها نمیدونید بی‌تبتول یعنی چی. نمیدونم دقیقا همون دست و پاچلفتیه یا نه. در هر حال میشه درتعریف این واژه مازندرانی یه ذره شرح حال زندگی منو نوشت که بین چهل نفر باید تنها کسی باشم که شصتش برمیگرده موقع والیبال یا بین یه تیم تنها کسی هست که پاش میخوره به لبه استخر خونین و مالین میشه یا موقع رفتن به تخت هر شب یکی از انگشتهای پاش کبود میشه یا موقع بستن یک پنجره ناخونش گیر میکنه بین لولاها و سرش گیج میره وسط کوه میخوره زمین یا پله رو نمیبینه یا …
در خدمتتون هستم با دست راستی آتل بسته و از گردن آویزان و زانوی کبود و بیست صفحه تایپ تا آخر امروز. همچنان سوال اینه که واقعا چرا؟

این نوشته در بلوط ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.