آخه آدم می‌شینه آخر شب فیلم جاده‌ای با یه موتور و یه جعبه آبجو می‌بینه که توش پر باشه از درخت و بیابون و باغچه و دریاچه و خط های زرد تنها؟ آخه آدم چرا باس با خودش همچینکاری کنه اونم کمتر از یه هفته مونده به تعطیلات که هزارساله گفته نه نه نه نه هیچ جا هیچ جا هیچ جا نمیرم….

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

سبزی من از تو

باهار خون زده بالا
هیچم خانومی نکردم سبزه و اینا سبز نکردم
اما آجیل و پسته به راهست. مهمون هم
میخواستم شب عید رو برم بالا پیش مامان اینا
اما نمیشه فرداش باید باشم از بچه هام امتحان بگیرم
روزشم برم مهمون بلند کنم از فرودگاه و
بعد مهمون داری و عید بازی و عرق خوری و رفیق بازی
ن محو آتیش ع محو آواز ن محو شراب آ محو خوشحالی همه، من محو تو
تو باشی و سبزه باشه و آب باشه و آفتاب باشه و نون باشه و شراب باشه و رنگ باشه
هفتین سین من هم رنگی می‌شه
رو سفره سبز چشای دیوونه تو

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای سبزی من از تو بسته هستند

امان از این شعر فقان از این حرف

بگذار تا مقابل روی تو بگذریم
دزدیده در شمایل خوب تو بنگریم
شوقست در جدایی و جورست در نظر
هم جور به که طاقت شوقت نیاوریم
روی ار به روی ما نکنی حکم از آن توست
بازآ که روی در قدمانت بگستریم
ما را سریست با تو که گر خلق روزگار
دشمن شوند و سر برود هم بر آن سریم
گفتی ز خاک بیشترند اهل عشق من
از خاک بیشتر نه که از خاک کمتریم
ما با توایم و با تو نه‌ایم اینت بلعجب
در حلقه‌ایم با تو و چون حلقه بر دریم
نه بوی مهر می‌شنویم از تو ای عجب
نه روی آن که مهر دگر کس بپروریم
از دشمنان برند شکایت به دوستان
چون دوست دشمنست شکایت کجا بریم
ما خود نمی‌رویم دوان در قفای کس
آن می‌برد که ما به کمند وی اندریم
سعدی تو کیستی که در این حلقه کمند
چندان فتاده‌اند که ما صید لاغریم

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای امان از این شعر فقان از این حرف بسته هستند

نشسته ام خیال می بافم بعد یه دفعه ترسم می‌گیره. نه.اسمش ترس نیست. هول شاید. شاید وحشت. شاید تندی. اصلا همینه. یه دفعه تندی ام می‌گیره. قلبم تند تند می‌زنه. هزارتا فکر قاطی هم میشن. به چند نفر تکست می‌دم. آنلاین میشم تو جی میل. تو گوگل اسم و رسم یه آدم‌هایی رو نگاه می‌کنم. بسه دیگه. بسه…تند شد. به همین حماقت میاد و میزنه و میره

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

می‌خواستیم بریم لب دریا. که جوینب بکشیم که آفتاب بخوریم. چراغ اول سمت راست می‌رفت شمال به سمت دریا، چراغ دوم سمت راست می‌رفت سمت جنوب کوه. سر چراغ اول گفت که بریم کوه بریم کوه. منم چراغ دوم رو پیچییدم سمت راست. رفتیم کوه. کوه مه داشت. قاطی بود. جاده هاش تند بودند. ما تنها بودیم. آهنگ یادم نیست چی بود. من خوب بودم. حرف نمی‌زدیم آخ که چقدر این حرف نزدن خوبه. آخ که چقدر این حرف نزدن خوبه. نباید می رسیدیم به دریاچه اما رسیدیم به دریاچه. این یعنی اشتباه اومده بودیم. خورشید هنوز بالا بود. برگشتیم. خورشید بازم بالا بود. یه جا ایستادیم. ماشین رو گذاشتیم تو جای مخصوص توقف اورژانسی‌ها. نشستم رو خار‌ها. اصلا دمپایی هم نداشتم. آخه می‌‌خواستیم بریم لب دریا. صدا نبود دیگه. هیچ صدایی نبود دیگه. آفتاب بود. کوه بود. اقیانوس بود. من بودم. برهنه بودم. می‌رقصیدم. بی‌صدا بودم. بی‌صدا می خندیدم. ما حرف نمی‌زدیم. مایی نبود. من بودم. یا تو بودی؟ مهم نبود. هیچ کدام ما نبودیم. یک تن بود. یک رشته کوه یک اقیانوس یک آفتاب…بی‌کلام…بی کلام.

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

اخه تو «آ» اپلای رو درست و کامل بخون بعد واسه سگ‌ها دنبال خونه مناسب بگرد.
آخه کی میخوای آدم بشی تو؟

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

سیزدهم مارچ دو هزار و دوازده

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای سیزدهم مارچ دو هزار و دوازده بسته هستند

دوازدهم مارچ دو هزار و دوازده

کاش وقتی می‌روی هم
من خواب باشم. صدای در را نشنوم
وقتی واقعنی می‌روی من خواب باشم.
و بعد از آن بیدار نشوم
دلم می‌لرزد
کاش نروی که من بیدار بمانم کاش نروی که من نخوابم کاش نخوابم که نروی کاش بخوابم و نروی کاش بمانی

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای دوازدهم مارچ دو هزار و دوازده بسته هستند

یازدهم مارچ دو هزار و دوازده

تب و لرز و دیگر هیچ
یعنی یه چی می‌گم یه چی می‌شنویدها…

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای یازدهم مارچ دو هزار و دوازده بسته هستند

دهم مارچ دو هزار و دوازده

– وقتی هستی آرومم
– اگه نباشم چی؟
– هر وقت نبودی در موردش فکر می‌کنم….هر وقت باید بری برو….یعنی تا هر وقت خواستی و دوس داشتی بمون. همیشه هم این یادت باشه….

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای دهم مارچ دو هزار و دوازده بسته هستند