بایگانی دسته: بلوط

داستان دو ساقه

یادتان است یک بار گفته بودم دوستی داشتم در دوردستها که روزگاری دنیایم را عوض کرده بود و من چموش سرگردان را رام؟ شاید هم اینجا نگفته باشم. اما کسی هست –کسی بود- که بلوغم را مدیونش ام. شاید تا … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای داستان دو ساقه بسته هستند

آقای نیک آهنگ کوثر در تلوزیون ما

ساعت ده و سی و شش دقیقه شب است و من آقای نیک آهنگ کوثر را در شبکه C- SPAN کشف کرده ام. الان دارد در مورد مسلمان ها و کارتون و از این چیزها صحبت می کند. شبیه پسر … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای آقای نیک آهنگ کوثر در تلوزیون ما بسته هستند

من هنوزم خواب می بینم….

ساعت یک و نیم صبح است. از مهمانی برگشته ایم و فقط می توانیم پنج ساعت بخوابیم. سرگردان به دنبال استون می گردم. باید لاک دستانم را پاک کنم. همه جا را زیر رو رو می کنم. از کشوی لوازم … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای من هنوزم خواب می بینم…. بسته هستند

همچنان خیال

امروز کرکس دیدم. یعنی فکر می کنم که یک کرکس بود. یک کرکس ماده گرسنه. به همراهم – همان همره بی تحرک عکاس- گفتم. گفت که خیالاتی شدم . که اینجا عقاب الدورادویی دارد و فوقش شاهین شکاری. کرکس ندارد. … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای همچنان خیال بسته هستند

خیال

جایی آمده ایم که آخر دنیاست. گوی که زمین از همین جا سر و ته می شود و اگر دست تکان دهی از آن طرف چشم بادامی ها جوابت را با خم شدن می دهند. این مرغان دریایی چه دلبری … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای خیال بسته هستند

گوش کردن به رادیوی ملی مردمی تبدیل به یکی از بزرگترین علایقم شده است. تنوع برنامه ها و بی طرفی اغلب آنها باعث شده که هر وقت پیچ رادیو را بچرخانی (‌و از آنجایی که ریسمان هم اجازه داده در … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

این نوشته تنها یک برداشت شخصی است. پایه آماری و علمی ندارد. حکمی صادر نمی کنم و تعداد کسانی که شامل این نوشته نمی شوند هم کم نیست. فکر می کنم مردم ایران چشم و دل تنگ شده اند. اگر … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

بازگشت

بعد از یک هفته که به بلاگم دست رسی نداشتم و شرکت ارایه دهنده خدماتش پدر ما را در آورده بود (‌قابل توجه بعضی ها). الان دیدم که باز شده. حرف نگفته و ننوشته زیاد دارم. فعلا که سر کارم. … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بازگشت بسته هستند

مگر ما دل نداریم؟

آن روزها که این بازی آرزوها باب روز بود و آذر خانم هم مرا دعوت کرده بود و من حالم خوش نبود که بیایم برایش بنویسم که چه می خواستیم و چه شد, فکر می کردم دو آرزو بیشتر ندارم … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای مگر ما دل نداریم؟ بسته هستند

اندر حکایت این کار ما..

یارو آمده برایش رزومه درست کنم. فرم ها را پر کرده و نشسته اینجا. می گویم خوب سابقه کاریتان چه بوده. می گوید در یکی از این سازمانهایی که برای مجردهاست کار می کردم. می گویم خوب چه کار می … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای اندر حکایت این کار ما.. بسته هستند