مگر ما دل نداریم؟

آن روزها که این بازی آرزوها باب روز بود و آذر خانم هم مرا دعوت کرده بود و من حالم خوش نبود که بیایم برایش بنویسم که چه می خواستیم و چه شد, فکر می کردم دو آرزو بیشتر ندارم : یکی اینکه مرگ عزیز نبینم و دیگر اینکه صد میلیون دلاری پول داشتم. همین دوتا بود و در این چند ماه هم تغییری نکرده بود و آرزوی صلح جهانی و سرد شدن زمین هم بهشان اضافه نشده بود.
امروز در این وبلاگ خانم پرستو پرسه می زدم دیدم یک آرزوی دیگر هم دارم که با آن صد میلیون دلار هم نمی شود کاری اش کرد.
دیدید این خانم پرستو دوتا بخش لینک دارند؟ یکی اش مال با کلاس ها است که اسمشان را گذاشته ژورنالیست ها و دیگری هم مال ما بیچاره های پیزوری بینوا. دیدم چقدر دلم می خواهد یک روزی بشود که ما هم در لیست ایشان برویم آن قسمت ژورنالیست های طبقه بالا, که خوب البته ربطی به ما و این نوشته های بی سر و ته ما ندارد و مال از ما بهتران است. اصلا ما را چه به ژورنالیست شدن؟
خداوند قسمت همه کند.

این نوشته در بلوط ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.