بایگانی دسته: بلوط

می‌گفت هرگز مخاطب نباید خودسانسوری بیاورد. هرگز فراموش نکردم. مخاطب آزاد است، بخواند یا نخواند، سر بزند یا نزد. او میهمان است و هزار منزل دیگر برایش مهیا است، ولی میزبان جایی جز خانه ندارد که آن هم به پسند … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

باید کاری کنیم که تا صدسال آینده همه ایرانی شوند!

به شدت از پیشنهاد افزایش تعداد زایشگاهها در نقاط مختلف کشور- مخصوصا شهر های واقع شده در جاده ابریشم – و نیز دعوت از تمام زنان پا به ماه کشورهای مختلف استقبال می شود. البته پیشنهاد تکلمیلی بنده برپا کردن … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای باید کاری کنیم که تا صدسال آینده همه ایرانی شوند! بسته هستند

صلوات

یکی از لذت های بزرگ زندگی که نباید اجازه داد ازدواج مانع اش شود, سکس در ماشین است.

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای صلوات بسته هستند

Empty Walls By Serj Tankian

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای Empty Walls By Serj Tankian بسته هستند

م مثل محو

مطلبی سه سال است که در گلویم گیر کرده است, مدتها قبل از آنکه نوشتن در اینجا را شروع کنم. از همان زمان ها که فقط وبلاگ می خواندم به خودم می گفتم باید یک روز شروع به نوشتن کنم. … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای م مثل محو بسته هستند

مهر آباد

شب یک شنبه بود. بدترین وقت هفته. می دانی که باید زود بروی بخوابی که فردا روز از نو روزی از نو. نشسته بودم روی تخت و خوابم نمی آمد. دلم می خواست با کسی که خودم باشد حرف بزنم. … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای مهر آباد بسته هستند

حسرت

یکی دیگر از لذت های زندگی که بزرگ شدن آن را از ما گرفت, زدن بیسکوییت در چایی و خوردنش بود.

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای حسرت بسته هستند

تضاد

واژهای سازنده برخی ترکیب ها به طرز مضحکی باهم در تضادند. روشنفکری دینی شریعت عقلانی زن خانه دار مدرن کافی شاپ سنتی

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای تضاد بسته هستند

جامعه شناسی وبلاگ شناسی

فصل اول: جدای همه تاثیرات شگرفی که وبلاگها در استقرار دمکراسی پایدار در دوران پست کلنیال در ایران داشته اند باید به نقش آنها در کشف علاقه بی حد و حصر افراد جامعه به مجامعت با اعضای کوچکتر فامیل هم … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای جامعه شناسی وبلاگ شناسی بسته هستند

برای خانم امینی و چشم های ملتهبش

گاهی اوقات- مثل همین حالا- از خودمم و قلمم شرمم میاید از اینکه چرا هرگز حتی یک خط شعر هم نگفته ام از اینکه کلماتم رنگ و بو ندارند. طعم ندارند گاهی اوقات- مثل همین حالا- دلم می خواست دست … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای برای خانم امینی و چشم های ملتهبش بسته هستند