بایگانی نویسنده: لوا زند

هی باید به خودم بگم که زن جان! تو خونه زندگی نداری. کتاب کاغذی نخر. اما اینجایی که هستم یه کتاب فروشی داره که بیرونش نزدیک دویست متر کتاب‌های دست دوم هست همه یه دلار. بعد خب مگه میشه آدم … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

سر کلاس با یکی یه شوخی کردم (پسر، ایرانی، ۲۵ ساله، ده ساله خارج از ایرانه). یه دفعه برگشت خیلی جدی بهم گفت: «دهنتو ببند». اینی که گفت اصلا به زبان شوخی و خنده هم نبود. خیلی جدی گفت دهنتو … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

افتاد تو توالت. رفتم یه باری که یه دوستی رو ببینم. موش آبکشیده بودم از بارون. یه شلوار دارم که دمپایش یک یک متری روی زمین کشیده می‌شود. آب را به خودش کشیده بود به چه قشنگی. رفتم توالت یک … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

هوای این شهر یک چیزی آنور خوب است. از مدرسه آمدم دو ساعت خوابیدم و بعد زدم بیرون. یک جا نوشتم مشق‌هایم را نوشتم،‌ رفتم یک جای دیگر کتاب خواندم چند ساعت، بعد داشتم می‌رفتم به خوابگاه که دیدم اینجا … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

سوزنم گیر کرده روی این

سوزن می شوم سوزناک در رگ پای خودم بالا میروم سر شکسته تا قلبم میروم فرو تا بالایش میروم قلبم میشکند تا بریزد خونش تا بریزد خونش شور انگیز اکنون دست میکنم در تو تا به در آرمت از میان … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای سوزنم گیر کرده روی این بسته هستند

الان که این‌ها را می‌نویسم نشسته‌ام توی فرودگاه واشنگتن دی سی که بروم نیویورک. داده‌ام قالب و طراحی این وبلاگ را عوض کنند. امیدوار بودم که تا این سفر درست بشود که من مرتب توی بخش سفرش بنویسم. اما نشد … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

از داستان های من و سایت‌های دوست‌یابی- قسمت سوم

خب بعد از آن آقای یوگی، من از لباس سکسی پوشیدن و رژ لب سرخابی زدن گذشتم. به نظرم آدم اگر برود و خیلی انسان دیتش ضایع باشد، احساس بدتری دارد اگر خیلی آماده باشد! لااقل می‌گوید خرج نکردم! این … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای از داستان های من و سایت‌های دوست‌یابی- قسمت سوم بسته هستند

ای امان از دست این …

اعتماد به نفس اگر زیادی بشود، اسمش اعتماد به نفس نیست. پررویی است. این خاصیت زن و مرد و سن و سال هم فکر نکنم بشناسد. شاید هم بشناسد که من چون می‌ترسم کلی‌گویی کنم اینجا نمی‌گویم الان از دست … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای ای امان از دست این … بسته هستند

یک چیزی رفت روی اعصابم. الان اگر بگویم و اینجا را بخواند باز بحثمان می‌شود. فکر می‌کنم نکته‌گیر شدیم. روی نقطه‌ ضعف هایمان تاکید داریم. خسته‌ایم. عصبی هستیم. ترسیدیم. بیشتر از همه چی ترسیدیم. بهش گفتم اگر من و تو … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

از داستان های من و سایت‌های دوست‌یابی- قسمت دوم

شبی با یوگی و دوستان خب این آقای دوم یک آقای قد بلند ایتالیایی بودند که بیست سالی بود در آمریکا زندگی می‌کردند. یعنی اینها چیزهایی بود که پروفایلشان می‌گفت. من الان یاد گرفته ام که وقتی پیغامی میاد قبل … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای از داستان های من و سایت‌های دوست‌یابی- قسمت دوم بسته هستند