بایگانی روزانه: 30 جولای 2015

رو به روی بیمارستان یک مغازه بزرگ خوشخواب فروشی است. شعارشان این است: عشق‌تان را بیدار نکنید. از این تشک‌هایی می‌فروشند که هر ورش برای خودش کار می‌کند و اگر یکی تکان بخورد، آن ور تشک تکان نمی‌خورد. از این … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

به نگار می‌گویم که دمت گرم که رفتی ایران و داری -با همه بدبختی‌هایی که کارت دارد (چون دارد) دارد کار می‌کنی. اگر من سواد تو را داشتم و امکان داشت که بتوانم این کاری را که تو می‌کنی بکنم، … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

امیدوارم اینجا را نخواند. نمی‌دانم می‌خواند یا نه. نمی‌دانم هرگز اینجا را خوانده یا نه. کاشکی نخواند. اما مسئله این است که اگر بخواهم دوباره بنویسم باید بتوانم باز بزنم به سیم آخر و هر چه را که نباید بگویم، … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

قول داده‌ بودم- به خودم- که امشب می‌نویسم. اما مشکل لال شدن جدی است. مشکل درفت‌های هرگز کامل نشده هم جدی است. شب دومی است که در بیمارستان می‌خوابم. چیزی نیست. مادرم زانویش را عمل کرده. پارسال زانوی چپ، امسال … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند