رو به روی بیمارستان یک مغازه بزرگ خوشخواب فروشی است. شعارشان این است: عشق‌تان را بیدار نکنید. از این تشک‌هایی می‌فروشند که هر ورش برای خودش کار می‌کند و اگر یکی تکان بخورد، آن ور تشک تکان نمی‌خورد. از این سیستم‌ها هم دارند که دمای هر ور تشک با آن‌ورش فرق می‌کند و دیگر لازم نیست سر انداختن یا ننداختن پتو با عشق‌تان دعوا کنید.
برای من تکنولوژی‌زده نارکلپسی‌دار، که خواب بخش بزرگی از دغدغه روزانه‌اش است، این باید چیز خوبی باشد. یعنی نوید روزهای روشنی را بدهد! مشکل من اما با تکنولوژی و با خواب راحتش نیست. با کلمه «عشق» آن وسط است.
من در خیال خودم هنوز یک عاشق سنتی خرابم که صدای نفس‌های معشوق را آنقدر باید بشمارم تا صبح شود. عشق را این وسط با همخوابگی قاطی نمی‌کنم. در این روزهای «سکس در سال‌های تیندر» آدم وقتی کسی را «دانلود» می‌کند یا در مهمانی بلندش می‌کند، قرار نیست خوشخواب عشق را با او تقسیم کند. سکس جای خود، خواب جای خود. شما باید نارکلپسی داشته باشید تا معنی خواب را بفهمید. تعریف عشق برای من از تن به بوسیدن و از بوسیدن به خواب رسیده. حتی خیلی خواستن کسی هم کافی نیست که بعد از همخوابگی با او بخوابم. یعنی خواب را، خوشخواب را، تخت را تقسیم کنم. می فهمید چه می‌گویم؟ سن و سالی از ما گذشته. خواب راحت مسئله است. وقتی هوس تمام می‌شود، از همه چیز مهم‌تر است.

برای همین است که در مانیفستوی آدم عاشق سنتی مثل من، آدم‌هایی که عاشق هم هستند، نباید با هم زندگی کنند. اگر هم «باید» آنوقت حتما باید تخت جدا، اتاق جدا داشته باشند. که وقتی با هم می‌خوابند، واقعا با هم بخوابند. بخواهند که با هم بخوابند. نه اینکه خب یک تخت بیشتر نداریم و باید روی آن بخوابیم نه اینکه نگران این باشند که عشقشان آن ور تشک بیدار نشود. باید آرزو داشت که بیدار شد وقتی تکان می‌خورد و آنقدر نگاهش کرد تا دوباره خوابم ببرد.

این نوشته در بلوط ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.