بایگانی روزانه: 10 مارس 2015

فکر می‌کنم تقصیر مامانم است که من تولد بازی دوست دارم. تولد من ۱۷ اسفند بود (و خب هست) و همیشه نزدیک به عید بود و شلوغی های آن زمان. اما مادرم هیچ وقت یادش نمی‌رفت. همیشه یک تولد کوچکی … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

پرسیدم خب سفر چطور بود. گفت خوب بود خیلی. خوش گذشت. گفتم خب؟ گفت خب چی؟ گفتم خب دیگه چی؟ گفت خب دریا قشنگ بود. کلی خندیدیم. جاده خوب بود. عشق‌بازیمون خوب بود. بعد یک نگاهی به من کرد. گفتم. … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

اینکه آدم می‌دونه اگه فلان کار رو بکنه (که باید بکنه) دردش می‌آید، از دردش چیزی کم نمی‌کنه. مثل اینکه شما بدونید سیلی می‌خورید. خب آماده می‌شید، اما درد رو که کاری نمی‌شه کرد که. برای بار هزارم.

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند