بایگانی ماهیانه: اکتبر 2014

وقتی موقعیت یک مقدار تب‌دار است و دل آدم فقط یک مقدار از میزان معمولی‌اش تندتر می‌زند و می‌خواهی اسمی را صدا کنی و به جای هر اسمی، به جای هر اسمی، دهنت باز می‌شود که اسم او را بگویی … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

من نمی‌توانم تصویری را که تو در ذهنت از من داری عوض کنم. برای عوض کردنش جنگیدم. اما وقتی بعد از هر بحثی همان تصویر است که می‌آید به ذهنت و مرا با همان چوب همیشگی می‌زنی من دیگر برایش … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

این روزها بیشترین کلمه زندگی من «نمی‌دانم» است. همراه با «می‌ترسم» اضافه.

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

همه چی خوبه. ساعت‌ها روزها همه چی خوبه. لحظه‌ها پر هوس، داغ، مهربون، گرم…بعد یه دفعه آدم بی‌هوا تو عالم مستی خودش، تو عالم های خودش فکر می‌کنه که دلش حرف‌زدن میان و می‌خواد که تصور رو بیاره تو صدا … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند