بایگانی سالانه: 2011

بیست و یکم دسامبر دو هزار و یازده

دو تا بطری شراب خریدیم. یه چند تا برش هندونه و پرتقال، یه کارتون از جلوی یه مغازه ای کش رفتیم. یه جای کف خیابون هفتم (چندتا چهارراه اونور میدون تایمز) نشستیم مراسم شب یلدا برگزار کردیم به چه عظمت. … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بیست و یکم دسامبر دو هزار و یازده بسته هستند

بیستم دسامبر دو هزار و یازده

یه برنامه‌ای بود تو صدای آمریکا در خصوص اهمیت آموزش مسائل جنسی و اینکه چقدر در یک رابطه‌ای مثل ازدواج مهمه. به مامان تکست دادم که اینو ببین. بعد از برنامه برام نوشت که: مامان جان مرسی. خیلی خوب بود. … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بیستم دسامبر دو هزار و یازده بسته هستند

نیویورک نیویورک

هی فکر کردم اینو بگم یا نه، اما در هر حال من یک دو سه هفته‌ای در نیویورک( upper west side) خواهم بود. (به لطف عزیزی که خونه‌اش رو در اختیارم گذاشته) بنابراین اگه اون طرف‌ها و اهل تفریحات ارزون … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای نیویورک نیویورک بسته هستند

نوزدهم دسامبر دوهزار و یازده

یه اتفاقی که تو خانواده ما، بعد از مهاجرت، افتاد این بود که فرصت پدر و مادری، اون طور که تو فرهنگ ما جا افتاده است، رو از پدر و مادرم گرفت. من بیست و دو سه سالم بود. منا … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای نوزدهم دسامبر دوهزار و یازده بسته هستند

هجدهم دسامبر دو هزار و یازده

می‌ترسم. از آدم‌ها می‌ترسم. جاده می‌خوام و تنهایی و سکوت. می‌رم سفر یه چند هفته.

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای هجدهم دسامبر دو هزار و یازده بسته هستند

هفدهم دسامبر دو هزار و یازده

تولدت مبارک رنگِ مدام زندگی

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای هفدهم دسامبر دو هزار و یازده بسته هستند

شانزدهم دسامبر دو هزار و یازده

امروز به یه مفهومی به اسم جوراب رنگ پا فکر می‌کردم. از این جوراب‌ها که بی‌رنگ‌اند ولی می‌گن اگه بپوشید زیر دامن کوتاه، پا رو خوش فرم‌تر نشون می‌دن. از اونا. من نمی‌دونم چرا هیچ وقت طرفدار جوراب رنگ پا … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای شانزدهم دسامبر دو هزار و یازده بسته هستند

داستان از یه شب سرد ماه دسامبر شروع شد. یه دختره بود که حالش خوب نبود. هیچ حالش خوب نبود. یه ایوون سرد سیاه بود و دختره ایستاده بود اونجا و هی علف می‌کشید که یادش بره چقدر تنها شده … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

پانزدهم دسامبر دو هزار و یازده

واقعیت اینه که هیچ جای امنی در دنیای خارج از تنهایی آدم وجود نداره. تا وقتی آدم خودشه و چهاردیوار خودش، می‌تونه همه جور فانتزی امنیت و عشق و آرامش رو ببافه، اما به محض اینکه از در خونه و … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای پانزدهم دسامبر دو هزار و یازده بسته هستند

چهاردم دسامبر دو هزار و یازده

But my defense mechanism is opting myself out. You deny and I opt myself out. I guess its a fair game.

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای چهاردم دسامبر دو هزار و یازده بسته هستند